مردی که قلبش مثل گنجشک می‌تپید

حدود یک ماه پیش خیلی کم حوصله شده بودم. یک هفته  بود از یک سرماخوردگی شدید جان به در برده بودم ولی هنوز حالم خوب نبود. آخر هفته اش هم پشت سر هم، مهمونی بودم. زنگ زدم به سر کار و یک هفته بیشتر مرخصی گرفتم. نمی دونستم دقیقا چی حالم رو بهتر می کنه ولی می فهمیدم که هیچی بیشتر ناراحتم نمی کرد جز تنها خوابیدن. دلم بغل می خواست. گرمای تن یه آدم دیگه. یه گرمای مهربون. یه بغل آروم.

حوصله آدم جدید رو هم نداشتم. توی اون دو سه تا مهمونی یکی دو تا پسر خوب و شنگول بودند که چشماشون می گفت می خوان بغلم کنند ولی مطمئنم اگه اون جوری که بلدم میدون می دادم زودی سپراشون را بالا می آوردند و شنگول بودنشون پر می کشید. حوصله شون رو نداشتم. توی اون حس و وضعیت، اون نوع مردها با هویت و تاریخچه شخصی و حساب و کتابایی که دارند به درد من نمی خوردند. نمی تونستند آرومم کنند. حوصله مخ زنی و ادا و اطوار اونها و خودم رو نداشتم.

مردا از این نظر هم شانس شون بیشتره. اونهایی که بغل سریع می خوان می تونن یکی رو پیدا کنند که یه چند ساعتی یا حتی یه شب کامل اجاره کنند تا چیزی رو که طالبش هستند رو به دست بیارند. حتما این شانس و فرصت برای زن های با امکانات و موقعیت بالا هم هست ولی برای ما زن های عادی نیست.

نمیگم که اون زن های اجاره ایی مشکلِ مردهایی که احساس تنهایی می کنند رو حل می کنند ولی انگار توی وجود مردها این حالت هست که اگه گرسنه باشن به اولین دکه ساندویچی که اغلب غذاهاش تاریخ مصرف گذشته برسند ور می دارند و گرسنگی شون رو رفع می کنند.

من گرسنه بودم. خیلی هم گرسنه ولی باز هم دلم نمی خواست جلوی اولین دکه بایستم و خودم رو سیر کنم. نمی دونم این یک ضعفه یا غریزیه یا تربیت زنانه ولی مشکل من رو حل نمی کرد. من یه بغل آروم و مهربون می خوام. یه مرد که بتونه یه طورایی زنانگی من رو  بفهمه و فقط عین اینکه اجاره اش می کنم  به دادم برسه…

عصر سه شنبه بود.  دمق بودم. کلافه بودم. فکر و خیال های گناه و شرم و  توقعاتی که باهاش بزرگ شدم مچاله ام کرده بود. دو شب قبل توی حموم هول هولکی خودم رو به اوج رسوندم. آون شب یه ذره آروم خوابیدم ولی من بغل می خوام. بدن سفت و ماهیچه ایی یه مرد. لمس دستش رو می خواستم. میخواستم به من بگه زیبام. بگه پوستم نرمه. از بدنم تعریف کنه. آشوب بزنه به وجودم. داغم کنه. فقط و فقط فکر و ذکرش من باشم. می خوام کنارش دراز بکشم و هنوز هیچ کار نکرده خیس بشم.

فکر نکنم مردا بتونن باور کنند که ما اینقدر گرسنه و مستاصلِ یه بغل می تونیم باشیم. خیلی هاشون شاید فکر می کنند ما هر موقع که بخواهیم  یکی می پره بغل مون. نمی تونن بپذیرند که ما حتی در گرسنه ترین وضعیت باز هم ، هر کدوم مون یه نوع بغل خاص رو هوس می کنیم. هوسی که توی این دنیایی که خودشون ساختند معمولا دست نیافتنی هست.

شب سه شنبه رفتم توی یه رستوران خلوت … وسط غذا خوردنم یه مرد تقریبا همسن خودم اومد تو. نشست یه گوشه. رفتاری نشون نداد که بخوام نگاه کنم ببینم چشمش کدوم طرف می چرخه. یادم نیست چقدر ولی انگار بعد از شام، یه مدت طولانی نشسته بودم و با تلفنم مشغول بودم. یه دفعه سایه یک نفر از روبرو روی میزم افتاد. سر بالا کردم دیدم لبخند میزنه. آروم و با وقار خم شد طرف من. چشماش بهم گفت چقدر نازی.

اون شب کنار یه مرد خوابم برد که قلبش مثل گنجشک می زد.

Written By
More from ناشناس
معلم فقیر، شاگردان فقیر
گفتگوی دو معلم وقت زنگ تفریح: معلم خیلی شریفی‌ است، هفتهٔ پیش...
Read More