خانواده، پدرم را در آورده

کمتر از یک سال هست که ازدواج کردم. طبق روال دوران مجردی در مورد بعضی چیزها با خواهرم مشورت میکردم ولی بعد که دیدم یک نفر نزدیکتر از خواهر به زندگی‌ام وارد شده این مشورتها رو کمتر کرده و آنها را به سوی همسرم سوق دادم.

همین اقدام من باعث دعوای شدیدی بین من و خواهرانم و خانواده شد. بعضا همین دخالتها منشا بحث و جدل بین من و همسرم می شود و هردوی مان را شدیدا خسته میکند. آنها در پیش پا افتاده ترین مسائل ما دخالت میکنند، از خریدهای ما گرفته تا نحوه لباس پوشیدن همسرم!

به گمان خودم راه درستی را انتخاب کرده‌ام ولی هر روز از خانواده خودم دورتر میشوم. آنها سهم بزرگی در تثبیت اقتصادی و ازدواج من داشته اند. ولی کمک آنها دلیل نمی شود همیشه رعایت کنم. من آنها رو دوست دارم اما متقاعد کردن آنها راه به جایی نمی برد و همین بیشتر عذابم می دهد.

 

احسان عزیز

خانواده تو، یک خانواده متفاوت و جدید است. سعی کن این حقیقت را با مهربانی و آرامش تمام به خانواده سابق خودت یا همان خانواده دوم، منتقل کنی.

این ماجرا زمان می برد. اعضای خانواده ایی که با آنها بزرگ شدی، توجه و عشق همیشگی تو را کاهش یافته می بینند و طبیعی است حساس هستند. از آنها بخواه به این واقعیت فکر کنند که آرامش و خوشبختی تو با همسرت میسر است.

واقعیت کنونی را به همسرت توضیح بده. از او هم بخواه بزرگوارتر و نجیبانه تر، آنها و نیت شان را به فال نیک بگیرد.

احسان عزیز تو چیزی از دست نداده ایی و برای همین گذشت و صبوری تو باید بیشتر باشد.

پدر و ادر و اعضای خانواده ات باید شادی و نشاط و راحتی زندگی جدید با همسرت را ببینند و این زمان می برد. برای همین تو و همسرت سعی کنید پیش آنها نسبت به هم هماهنگ تر و عاشقانه تر و محترمتر باشید. در باره مسائلی که به هر حال در هر خانواده ایی وجود دارد از قبل با همسرت به تفاهم برسید و بعد با دیگران روبرو شوید.

این تجربه مهربانی و گذشت و شعور، به خودی خود تمرینی برای زندگی جدیدت هم خواهد بود. زندگی با همسر هم ترکیبی است از گذشت و صبوری…

 

Written By
More from بهمن
احساس می‌کنم دارم غرق می‌شم
چرا اون مرد که از هر نظر ناجوره و از نظر تحصیلات،...
Read More