روزه و نماز و خدای من

وقتی سی و چهار ساله بودم  به درد کلیه شدیدی دچار شدم که ناشی از سنگ سازی بوده است. آزمایش و دوا و دکتر نتایج خوشحال کننده ای نداشت. باید تا آخر عمر و با رژیم مناسب، مواظب سلامتی خودم می بودم. از جمله این مراقبتها نوشیدن آب فراوان بود که بعدا با فشار خون بالا ترکیب متناقضی درست کرد و قوزبالاقوز شد.

 وقتی به اولین ماه رمضان در همان سال رسیدم با یکی از بزرگترین چالشهای سنتی و مذهبی خودم تا آن تاریخ مواجه شدم که غیر قابل علاج به نظر می رسید.  نباید روزه می گرفتم.

از روزه نگرفتن همینقدر یادم هست که وقتی بچه بودم و مادرم برای من لقمه می گرفت، به رسم عادت از انتهای لقمه بخشی را می کند و خود می خورد و بقیه را به من می داد.  روزی که مادرم لقمه را به شکل کامل داد، تعجب کرده و  پرسیدم چرا سهم خودت را برنداشتی؟ گفت : ما روزه هستیم و وقتی بزرگ شدی متوجه خواهی شد.

بعد از آن به خاطر نمی آورم  که روزه نگرفته باشم. در خانواده ای کاملا مذهبی ما، از نزدیکان هم کسی که اهل روزه خوردن باشد، نداشتیم. با آنکه شرعا و قانونا عذر من موجه بود، اما دل کندن از روزه حتی تصورش سخت بود.

هیچ نماینده مذهبی هم در عالم خاکی یافت نمی شد که راه حلی پیدا کند. برای همین شخصا دست به کار شدم و یکی از بزرگترین فتواهائی که در عالم اسلام صادر شده است را برای خود دست و پا کردم : هم آب می خورم و هم روزه می گیرم. مطمئن بودم که پروردگار هیچ ایرادی نخواهد گرفت. همینطور هم شد.

روزهای اول کمی دشوار بود اما تبصره هائی به آن فتوا اضافه کردم که بار عبادی قضیه را بیشتر کند. گرچه نوشیدن آب حلال اعلام شده بود و نظر دیگران مسئله من نبود، ولی احترام روزه باید محفوظ می ماند. آب هرگز نباید در ملاء عام خورده می شد. هرگز نباید کسی آب خوردن من را می دید چه در خانه و چه در محل کار. به هوای شستن سر و صورت، آبی هم می نوشیدم  و اگر در شهری و موقعیتی دیگر چنین فرصتی پیش نمی آمد، به ناچار باید تشنگی تحمل می شد. درست سر ساعت افطار می کردم.

 همه چیز تا چندین سال بعد، بخوبی پیش می رفت که مشکل دیرینه ای خود را نشان داد. از نماز خواندنم رضایت چندانی نداشتم.در یکی از این سالها و در خلوت خودم از باریتعالی نتیجه را پرسان شدم. عرض کردم که ای خدای مهربان شما که می دانید من عمری نماز خوانده ام، اما حتی در یک رکعت آن نیز نتوانسته ام به شما فکر کنم و همواره حواسم جای دیگری بود. شما که می دانید من دوستتان دارم، راضی می شوید اینگونه گستاخانه در محضر شما بایستم؟ رخصت می خواهم به همان روزه قناعت شود که هم خودش و ربنایش را و هم سفره افطارش را و هم عید پایانش را، صمیمانه دوست دارم.

ندا رسید : راست می گوئی، از زمستانهای سرد ارومیه که پدر بزرگت به زور برای نماز بیدارت می کرد و بعضا بدون وضو نماز می خواندی و به خیال خودت سر آن پیرمرد وارسته کلاه می گذاشتی، تا این لحظه که درخواست واصل شد، نمازی برای تو ثبت نشده است. دولا و راست شدنهای بی خودی نه تنها از گناهانت کم نکرده، بعضا تاثیر منفی هم داشته است. برو همان روزه را که تنها نشانه باقی مانده از ایمان توست، به همان شکلی که دوست داری به جا بیاور. بیش از این درخواست جدید نتراش که جای تخفیف نیست و نامه اعمالت هم صورت خوشی ندارد.

راحت شدم. از همان سال بهترین روزه ها ی عمرم را می گیرم. روزه با مقدار مناسبی آب و چند عدد قرص فشار خون. تا این لحظه هم خدشه ای در نتیجه آن احساس نکرده ام. گرچه باب مذاکره و چانه زنی با خدا همچنان باز است، ولی نه تنها ضرورتی به استفاده بیشتر پیش نیامده، بلکه نتیجه مهمتری هم داشته است. یاد گرفتم احدی را بین خود و خدای خود راه ندهم.

More from محمد بابایی
نامادری ها و ناپدری ها هم مهربانند
چند سال پیش که در مشهد بودم، روزنامه خراسان خبر هولناکی از...
Read More