خیلی خجالتی بودن

سلام. من دختری هستم بسیار خجالتی. آنقدر خجالتی که شاید اصلاً یک نوع مریضی باشد و خبر ندارم.  در دانشگاه درس می خوانم. در مهمانی های دوستانه شرکت می کنم. چند دوست خوب کمابیش شبیه خودم دارم. با هیچ پسری بیشتر از یک جمله گفتگو نکرده ام. اما مشکلم این است که خیلی دلم می خواهد مردی از من خوشش بیاید و برای آشنایی قدم بردارد.

من دوست دارم عاشق شوم ولی با این وضعیت مطمئن هستم امیدی نباید داشته باشم. تقریباً زیبا هستم ولی جامعه پر است از دختران خیلی جذاب و اجتماعی و کاملاً بی نقص. اصلاً برای همین هم خجالتی هستم چون فکر می کنم به اندازه کافی باهوش و زیبا نیستم. فکر می کنم اگر حرفی بزنم سریع مورد تمسخر قرار می گیرم. حق هم دارند چون به خاطر شرم و خجالت از خیلی چیزها بی خبر و بی تجربه هستم.

مهرگان عزیز

تنها چیزی که می توانم بگویم و کمابیش امید دهنده باشد این است که تو تنها نیستی و بخش قابل توجهی از هم سن و سال هایت خجالتی هستند. برای همین شانس اینکه یکی مثل خودت به طور غیرمستقیم به کمک شبکه های اجتماعی بتوانی بیابی و با او آشنا شوی یا نظرش را جلب کنی یا حتی اگر ممکن باشد خودت قدم اول را برداری امکان دارد…

مهرگان عزیز باور کن زندگی و هماهنگی و همراهی با جمع برای همه انسانها استرس ایجاد می کند. همه ما با سلام ها و نگاه ها و قدم های لرزان شروع کردیم بر خجالت مان مسلط شویم… بد نیست هدف های خیلی کوچک معاشرت در حدی بسار ابتدایی را عملی سازی.

Written By
More from بهمن
بی اعتمادی بعد از طلاق
  درود فراوان به سنگ صبور من در بیست و چهار سالگی...
Read More