سرنوشت غم انگیز اولین موسیقی‌دان اسطوره‌ای


اورفئوس چنگ نواز بسیار ماهری است که به سبب برخورداری از موهبت صدای زیبا، شهرت فراوانی کسب می کند. دیری نمی پاید که فرشته ای به نام یورودیس در سر راهش قرار می گیرد و پیوند عاشقانه شان به زناشوئی تبدیل می شود. رفته رفته بر محبوبیت این زوج هنرمند افزوده می گردد اما این خوشی دیری نمی پاید و همسر زیبایش را مرگی نابهنگام به کام خویش می کشد و موسیقیدان جوان را حزن و اندوهی ویرانگر به کنج انزوا می کشاند.

اورفئوس دلشکسته کم کم تسلیم سرنوشت می شود و از نغمه های جادوئیِ ساز و آوازش، جز خاطره ای به جا نمی ماند. زمان سپری می شود تا اینکه به او وحی می شود که همانگونه که هرکول به دنیای مردگان رفت و تقاضای برگرداندن مرده ای را کرد، او نیز می تواند بخت خود را امتحان کند و راهی دنیای مردگان شود.

نغمه پرداز جوان پا در دنیای مردگان می گذارد ، سوار بر قایق ارواح شده و از دریاچه مرگ عبور می کند. وقتی قایقران سنگدل فهمید، زنده ای را سوار بر قایق کرده و هر آن ممکن است مورد شماتت خداوند دنیای مرگ (هادیس) قرار بگیرد بر او خشم می گیرد. اورفئوس بی نوا فوراً به نوای چنگش متوسل می شود و در آنی چنان دل خصم را نرم می کند که می تواند از معرکه جان به در ببرد و در سیاه چاله مرگ پیش تر برود.

در مرحله بعدی در برابر ماموران سه گانه پرسش و پاسخ قرار می گیرد و باز با ترفند متوسل شدن به نغمه جادوئی چنگش، از دام آنها نیز می گذرد. عاشق سرگشته بیشتر و بیشتر پیش می رود و به یکباره سگ سه سر و مار پیکر، نگهبان خداوند مرگ، سر راهش قرار می گیرد. اما او هم نهایتاً خامِ نغمه جادوئی ساز و لطافت نوای آواز دلنشین ماجراجوی خسته دل می شود.

نهایتاً اورفئوس در برابر خداوند دنیای زیر زمین (مرگ) یعنی هادیس و همسرش پرسوفنه (که شش ماه از سال را در زیر زمین و شش ماه دیگر را در دنیای زندگان به سر می برد) قرار می گیرد و درخواستش را مبنی بر اینکه همسر و معشوقه اش را برگرداند مطرح می کند. هادیس در ابتدا مخالفت می کند اما با اصرار پرسوفنه به این راضی می شود که اگر اورفئوس چنان نغمه ای از ساز جادوئی اش در بیاورد که دنیای مردگان را به وجد آورد با درخواستش موافقت می کند.

لحظه امتحان فرا می رسد و قهرمان داستان ما چنان نغمات زیبائی از بطن چنگ در می آورد که اشک در چشمان هادیس جمع شده و اوریدیس را به اورفئوس می سپرد. اما از آنجا که خدایان همواره در کار انسان خدعه کرده اند شرطی را ضمیمه این توافق می کند مبنی بر اینکه در راه بازگشت زن جوان باید پشت شوهرش فقط به فاصله ده قدم راه برود و هر دو می توانند به دنیای زندگان برگردند. اما اگر حتی یک بار و برای یک لحظه اورفئوس سرمست از پیروزی برای دیدن همسرش، روی برگرداند، یورودیس نمی تواند برگردد و اورفئوس باید دست خالی برگردد.

شرط پذیرفته می شود و زوج جوان رهسپار می شوند و البته تنها با صحبت کردن از همراهی هم اطمینان حاصل می کنند. همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه اورفئوس نوری در انتهای تونل می بیند و از شوق رسیدن به دنیای زندگان، شتاب گامهایش را زیاد می کند. اما وقتی که آخرین گام را بر می دارد و از دنیای مردگان خارج می شود و برای احتیاط هم ده قدم پیش می رود به پشت سر نگاه می کند اثری از معشوقه اش نمی بیند. او تازه دریافته بود همان شوق و شتاب رسیدن لحظه های آخر و فاصله بیشتر از ده قدم، بهانه به دست هادس داده و توافق را بر هم زده.

موسیقی دان جوان با شتاب به دروازه مرگ نزدیک می شود اما کار از کار گذشته و یورودیس به دنیای تاریکی و مرگ برمی گردد و اورفئوس مغموم بقیه عمرش را در عزلت به سر می برد و فقط گهگاه برای کاستن از آلام خود دستی به چنگش می کشد.

image source
liseviricel.com

More from عباس وحدانی
ستایش زن در اشعار بختیار علی
در شعرهای بختیار علی، همهِ عظمت طبیعت کردستان، همه تنهایی مردان کردِ...
Read More