به طور معمول، سواستفاده ازیک دوست یا شرایط و مقررات جامعه، می تواند ناعادلانه باشد ولی وقتی به زندگی می نگریم می بینیم به طور خودکار، مدام مشغول استفاده از چیزهایی هستیم که در دوره و زمانه ما وجود دارند و ما بدون هیچ زحمتی از آنها بهره می بریم.
بگذارید از یک مثال ساده همگانی استفاده کنم. همه ما وقتی چراغ راهنمایی سر چهارراه سبز است از آن عبور می کنیم. به جز موارد استثنایی یا خطا، همه این کار را به صورت خودکار انجام می دهیم. این یعنی ما لازم نیست در سر هر چهارراه، با نگرانی تمام، بایستیم و سعی کنیم با ریسک خودمان، از آن عبور کنیم.
زندگی دنیای معاصر پر است از موقعیت و شرایط از قبل تنظیم شده و برای همین، استفاده ناخوداگاه از یک فرد یا ماجرا یا حق، گاهی بخشی از زندگی است و خیلی هم خوب است.
ما لازم نیست قدر همه چیز را بدانیم و نسبت به آنها مدام به وجدان مان رجوع کنیم. برای مثال یک رابطه زناشویی می تواند آنقدر روشن و مورد توافق دونفر باشد که به راحتی و بدون بازخواست از همدیگر، تصمیماتی بگیریم یا کارهایی بکنیم که به نوعی، استفاده از موقعیت مادی طرف مقابل است.
یک پدر و مادر چنان با همه وجود به فرزندشان عشق می ورزند که فرزند بدون هیچ مهابایی از علاقه آنها استفاده! می کند. او می تواند از این عشق بدون شرط و شروط، اعتماد به نفس بگیرد. لازم باشد ریسک کند و زندگی و تصمیماتش را طوری تنظیم کند که مبتنی بر پشتیبانی پدر و مادرش باشد.
ما آدمها در هر سنی در معرض ابتلا به انواع بیماری ها هستیم و چقدر خوب که جامعه ایی داشته باشیم که حق معاینه کامل بدن ما را به طور سالانه در نظر می گیرد. حقی اتوماتیک که ما را متوجه بخشی از بیماری ها می سازد که با آزمایش و معاینه قابل تشخیص هستند.
استفاده از موقعیت جامعه و حتی افراد در زندگی روزمره، بار بزرگی از دغدغه ها و تصمیمات ما را از دوش ما برمی دارد. برای همین می توانیم فکر و ذکرمان را بر روی هدف های مشخصی در زندگی قرار دهیم که در دسترس و عادی نیستند.
برای مثال پدر بازنشسته من به جای در خانه نشستن و غصه خوردن از دوران پایانی زندگی اش، از موقعیت خود استفاده کرد و به یک توریست حرفه ایی در حد شعور، کنجکاوی و بودجه خودش، تبدیل شد. او بخشی از عمرش را صرف جامعه اش کرد و جامعه نیز فرصت استفاده از دوران بازنشستگی را به هر شکلی که خودش تشخیص می دهد فراهم کرد.
In Defense of Taking Things for Granted
What does “taken for granted” mean? Could you provide an example?
Neal Tognazzini is a professor of philosophy