چگونه یک دنیای شخصی بسازیم؟

البته، شدنی است، امکان پذیر است. اولین و بزرگترین مشکل زندگی با مردم، عدم تطبیق و اصطکاک با دیگران است، اصطکاک منافع، اصطکاک عقاید، اصطکاک روش های زندگی. مردم تعهد نکرده اند تا موافق میل ما زندگی بکنند پس یا الگوهای جامعه را “می پذیریم” و هم رنگ آن ها می شویم، یا “تحمل”اشان می کنیم و یا تا دیر نشده آستین ها را بالا می زنیم و یک “دنیای شخصی” موافق با میل و طبعمان می سازیم؛ البته شدنی است، امکان پذیر است.

شروع کنیم؟ اول از همه دایره ی معاشرین را محدود می کنیم. نمی توان از دیدن همه لذت برد، خیلی ها را فقط تحمل می کنیم- این احساسی دوسویه است، آن ها هم ما را تحمل می کنند- باید از کنارشان لغزید و عبور کرد، چهار یا پنج نفر دوست که حرف های ما را بفهمند برای فرار از تنهایی کافی است، بیشتر از این هم سالن پذیرایی امان جا ندارد. اگر هنوز مجرد هستیم بهتر است اصلاً ازدواج نکنیم، همسر منتقدی است که وظیفه دارد در همه حال کوچکترین اعمال و حرکات ما را زیر ذره بین بگیرد و- از سر خیرخواهی- از ما انتقاد کند؛ پس ازدواج نمی کنیم، تنها می خوابیم! دنبال سیاست نمی رویم، روزنامه های سیاسی نمی خوانیم، به این اعتقاد می رسیم که سرنوشت ما را در همان بدو خلقت، در لندن رقم زده اند و دیگر کاری جز تماشا از ما ساخته نیست. تلویزیون نگاه نمی کنیم و اگر پشت بام خانه هنوز امن باشد، دیش ماهواره می گذاریم ولی کانال های سیاسی را مسدود می کنیم- حتی اگر اهل سیاست بودیم هم به این کانال ها نگاه نمی کردیم از بس که خنده دار هستند- همان یک کانالی که بی وقفه فیلم نشان می دهد کافی است، گوینده و مجری هم ندارد که برای پخش یک فیلم، منت سرمان بگذارد و ازجانب ما از زحمات شبانه روزی هم کاران در قسمت پخش، امپکس و نودال و ترابری و تدارکات، تشکر کند یا پدر کشتگی هالیوود را با ما، قبل و بعد از پخش هر فیلم طی بیانیه هایی غرا به سمع و نظر ما عزیزان برساند یا با لوس بازی و تکرار شعارهای بی نمکی مثل شبکه دو شبکه تو … روی اعصابمان قدم بزند. تا وقتی در خانه هستیم می توانیم خودمان باشیم، هرجور که دوست داریم راه برویم، هر لباسی که می خواهیم بپوشیم، با هرکسی که می خواهیم معاشرت کنیم، هر حرفی که می خواهیم بزنیم، به موسیقی دلخواه امان گوش کنیم و…، هر قدر مردم را کمتر ببینیم اعصاب آرام تری خواهیم داشت. اگر زندگی در چاردیواری خانه آزاردهنده شد و به معاشرت هایی خارج ازخانه احتیاج پیدا کردیم خودمان را برای بیرون رفتن آماده می کنیم: عینک آفتابی تیره می زنیم تا چشم هایمان دیده نشود، آن ها دریچه های روح ما هستند و اولین ارتباط با دیگران از طریق آن ها برقرار می شود، گوشی های “آی پاد” را در گوش می گذاریم تا از آن طریق هم با جهانی که مال ما نیست مربوط نشویم و به سرعت خانه را به مقصد محل کار یا کافه ای که دوست داریم ترک می کنیم. برای ساختن یک دنیای شخصی، انتخاب کافه ای که مناسب حال و هوا و روحیه امان باشد بسیار ضروری است. این روزها همه جور کافه ای در شهر پیدا می شود، کافه روشنفکرانه برای اهل هنر و تفکر، کافه دانشجویی برای دانشجویان و اقشار کم درآمد، کافه گران قیمت برای بورژواهای جوان، کافه میانه حال برای تکنوکرات هایی که دوست دارند درباره فوتبال و علوفه اسب حرف بزنند و ده ها جور کافه دیگر. من کافه شوکا را ترجیح می دهم چون آن بالا است، در ارتفاع قرار گرفته، از آن بالا می توانی به مردمی که در خیابان راه می روند و از جنس تو نیستند نگاه کنی، همه اشان یک شکل و یک قد و کوچک دیده می شوند؛ به تدریج جفت ها وارد کافه می شوند، از هر گونه ای یک جفت و این احساس به تو دست می دهد که سرنشین کشتی نوح هستی، یک جفت عاشق و معشوق، یک جفت دوست ساده، یک جفت هنرمند درجه دو، یک جفت خریدار و فروشنده، یک جفت شکار و شکارچی و آن پایین طوفانی است که تو از آن در امانی.

ساختن چنین دنیایی البته شدنی است، امکان پذیر است، همه ی ما کمابیش چنین دنیایی ساخته ایم، دنیایی که خودمان در مرکز آن قرار داریم و بر محور وجود ما می چرخد، اما… احمقانه هم هست. راه بهتری وجود دارد:

به روش خودمان زندگی کنیم، با کسانی شبیه خودمان معاشرت کنیم، لباس هایی که دوست داریم بپوشیم، آن طور که می پسندیم آرایش کنیم، کتاب هایی که دوست داریم بخوانیم، به موسیقی ای که دوست داریم گوش بدهیم، به کافه ای که دوست داریم برویم، از خانه بیرون برویم، ازدواج کنیم، انتقاد کنیم، انتقاد بشنویم، دیگران را کمی تحمل کنیم، خودمان را کمی با شرایط وفق بدهیم، به مسائل جامعه حساس باشیم، مردم و عادت هایشان را ببینیم- حتی اگر برایمان خوشایند نباشند- و بر تفاوت هایمان با دیگران اصرار کنیم- حتی اگر برایشان خوشایند نباشد- و به این تفاوت ها قلباً احترام بگذاریم و سعی کنیم همیشه برای شنیدن ایده های نو آماده باشیم. وقتی عیبی در رفتارها و آداب اجتماعی امان می بینیم خودمان را محکوم به تحمل ندانیم، لا اقل غر بزنیم! شاید کسی بشنود، شاید در کسی اثر کند.

حق ما است که بهتر زندگی کنیم. 

توکای مقدس

More from توکا نیستانی
این کمره؟ شاه فنره
من نه مورخ هستم و نه مطالعه در تاریخ سرگرمی مورد علاقه...
Read More