این کمره؟ شاه فنره


من نه مورخ هستم و نه مطالعه در تاریخ سرگرمی مورد علاقه ام است، اگر جایی داستانکی بشنوم و بخواهم شما را از آن سهمی بدهم بالاجبار بخشی یا گاهی بخش هایی را که فراموش کرده ام به سلیقه ی خودم بازسازی می کنم. در این بازسازی چیزهایی اضافه می کنم که گاهی بانمک بودنشان مهم تر از حقیقت داشتن شان است پس نوشته های من اصلاً ربطی به تاریخ ندارد و فرصت این را ندارم که برای نقل یک لطیفه از ناصرالدین شاه یا رضا شاه ساعت ها صحت و سقم آن را با ورق زدن کتاب های تاریخ و خاطرات امیر اسدالله اعلم یا … معلوم کنم.

شما خواننده ی محترم اگر مورخ یا پژوهشگر تاریخ هستید و از بد حادثه گذارتان به این جا افتاده لطفاً از این مکتوبات به عنوان سند تاریخی استفاده نکنید! نکته ی بامزه دیگری که با آن روبرو شدم تعصب بعضی از دوستان است که حتی شوخی با شاه شهید، سلطان صاحبقران را بر نمی تابند و از آن نتیجه گیری های سیاسی می کنند که بسیار ملال آور است. البته نمونه ی چنین نگرش خنده داری را سال ها پیش دیده بودم؛ دوستی داشتم که ترانه ای بند تنبانی را با این ترجیع بند که “این کمررررره؟ شاه فنره” با قر و قنبیل می خواند و از سر شوخ طبعی نتیجه می گرفت که این شعر، سیاسی انقلابی است چون شاه را به فنر تشبیه کرده است!

نقل می کنند که رضا شاه تازه به سلطنت رسیده بود که روزی اتومبیلش روشن نمی شود و برای رساندن خود به مجلس شورای ملی سوار تاکسی می شود! راننده ی تاکسی به شیوه ی اخلاف امروزی اش بدون این که شاه را شناخته باشد سر صحبت باز می کند و طبق معمول از زمین و زمان ایراد می گیرد و اوضاع مملکت را نابسامان توصیف می کند و مسئولیت آن همه را متوجه ی مدیریت رضا شاه می کند. رضا شاه از صندلی عقب با تعلیمی ای که به دست داشت به شانه ی راننده می زند و می گوید که: اخوی، می دانی من چه کاره ام؟ راننده با سوءظن از آینه به لباس نظامی شاه نگاهی می اندازد و می پرسد:

– سرجوخه ای؟

شاه: – برو بالاتر!

راننده- گروهبانی؟

شاه- برو بالاتر!

راننده- سرگردی؟

شاه- برو بالاتر!

راننده- کلنلی؟

شاه- برو بالاتر!

راننده- امیری؟

شاه- برو بالاتر!

………؟

شاه- من رضا شاه هستم!…. چیه ترسیدی؟

راننده- برو بالاتر!

شاه- داری می لرزی؟

راننده- برو بالاتر!

شاه- خودتو خیس کردی؟

راننده- برو بالاتر!

….

توکای مقدس

More from توکا نیستانی
داشت یادم می رفت که
کم کم فراموش می کردم پسرها روزی کوچک بودند، امروز پسر هفده...
Read More