دلنوشته‌های یک دختر در باره مردان

بدن و روان

در آغاز رابطه با دنیای مردان، هر مرد، کتابی تازه بود. دوست داشتم همه شان را کشف کنم، فتح کنم. خود را مسافر راه طولانی تصور می‌کردم که ایستگاه آخرش، آخرین مرد جهان است.

اما چند سال بعد، بدنم و روانم و روحم به آرامش رسید. نوعی بلوغ طبیعی. امروز بدن مرد، در چشمانم هزاران نکته و میدان است.  هزاران راز در اوست که به سادگی درک نمی شود. باید زمان گذاشت. روح شگفت مردان، جسم پر رمز و رازشان، اینها همه زمان می خواهد.

زمین و مردان

مردها یکی از دوست داشتنی ترین اتفاقات جهانند. پایدار بادا!

مرد و شکارچیگری

دیروز در گفتگو با دوستی متوجه شدم که مردان به طور غریزی خاصیت شکارچی بودن شان دارند و برای حس بهتر و طبیعی تر،  شاید بهتر است در شروع رابطه به مردان فرصت شکارچی بودن داده شود.

 ناآگاهی جنسی

خنده دار است که من حتی نمی دانستم باید به پسری که در آغاز رابطه هستم اجازه ندهم بدون کاندوم، با من همبستر شود. او هم نمی دانست. واقعا نمی دانستیم که باید از پزشک خود سوال کنیم یا برای رفع ابهام از روابطِ جنسی غیرمطمئنی که داشته ایم به مراکز بیماریهای مقاربتی سر بزنیم.

مگر ایدز فقط برای دیگران است؟ نمی دانستیم و هنوز خیلی ها نمی دانند. من می نویسم، شاید کمک کوتاهی به دختران و پسران جوان که درآغاز این راه هستند؛ بشود.

 

image source

https://goo.gl/images/bWwiwD

More from فرنگیس
او برای عشقبازی آمده بود نه ارضای جسمانی
وقتی رسیدیم به منزل، «س» از من خواست که ده دقیقه توی...
Read More