من و ننه سوار جیب شدیم و در غبار صبح، گردنه خاکی ده را پشت سر گذاشتیم. من چرم دماغم را قلقلی می کردم و به شیشه مه گرفته می چسباندم، شیشه خیس بود و فتیله ها سر می خورد باز چسبیده به انگشتانم سفیدی ها را می دیدم شوفر گفت: نچسبان. با هزار زحمت شستم.
ننه پس دستم زد و گفت الهی جراحت بزنه. انگول نکن اون صاب مصبو. دور دماغم راتند تند پاک کردم و دور لبم را با زبان لیس زدم. به شهر رسیدیم دکان ها یکی یکی تلوار را بالا می زدند و سایه بان های کرکره ای را پایین می کشیدند. اولین دکان خرده فروشی بود. من دست کردم رنگ ناخنی برداشتم. ننه سقلمه زد و گفت زودازود بگذار تو سندونت.
بازارچه شلوغ می شد و کاسب ها حوصله بازارگرمی اول صبح را نداشتند. کاسبکار گفت: چی گذاشتی؟ ننه گفت هیچی چرا جری جری شدی آمدیم قیمت کنیم. کاسبکار گفت: درش بیار ننه گفت: جنجال به پا نکن. دست تو هیچی نکرده طفل معصوم.
کاسبکار طناب دور جعبه شیرینی را باز کرد و دست مرا زپید و به تیرک کنار دکان بست و گفت: خبر می کنم پاسگاه بیاد. ننه گفت: بشین که بیاد و به بازارچه های روبرو رفت و تره بار کرد. مدام سایه پهنش را دنبال می کردم و می گفتم ننه من رو یادت نره. ننه دستش را به نشانه تایید بالا می برد و دندان طلایش در صورت کاسب می درخشید.
ننه از سر تا ته بازارچه را یکی کرد و نزدیکای چاشت برگشت به کاسبکار گفت: بانگ اذانِ، دستش را واکن. ما شب در پیش داریم و راه. کاسبکار گفت: چای شمشیری تو بده جریمه دزدی صاف بشه. بعدشم بسلامت. یا صبر کن یه سرباز گشت بیاد دستشو بگذارم تو دستش. ننه گفت: من می رم. کاسبکار گفت: مگر اینجا یتیم خونه است. آهای کسبه این ننه و بچش از دکون من رنگ ناخن برداشتن. ننه گفت: از کجا می دونی بچه با من بوده؟ من الان اومدم. می بینی اینم خریدهام. و بعد شمد را روی چای ورکشید.
کاسبکارگفت: با هم بودین. بچه که دزد به دنیا نمیاد تو زدی تو دنده اش. ننه گفت: مگر هر کی بزنه تو دنده یکی دزد می شه؟ کاسب کار گفت: نه. ننه گفت: دزدی که مکتب خونه نداره. کاسبکار گفت: دزدیدن رو سر بزنگاه یادش می دن که چجوری دزدی کنه و چجوری دزد باشه بعد هم دختربچه ننه صدات می کنه.
ننه رو به من کرد و پرسید: من کی ام؟ گفتم ننه. ننه رو به کاسبکار کرد و گفت: من کی ام؟ کاسبکار گفت: معلومه ننه. ننه رو به اهالی کسبه کرد و گفت: من کی ام؟ همه یکی در میان گفتند ننه. ننه گفت: می بینی همه منو ننه صدا می زنند من پیرم ننه ی همتون هستم. سرباز هم که بیاد منو ننه صدا می زنه. این بچه رو ببرید یتیم خونه بلکه یک در راه خدایی پیدا شه تحویل بگیره.
کاسبکار گفت: چی چی می گی بدهکار شدم. دست کرد تو جیب روی سندونم و رنگ ناخن سرخ را در آورد و گفت: برو به جهنم پیرزن. ننه بند گره خورده دست من را با دندان باز کرد.
هرم آفتاب که روی گردنم تابیده بود، شیربرنج در معده ام جوشیده بود و روی سکه هایی که جلوام انداخته بودند با استفراغ سفید و زرد پوشانده شده بود. ننه یکی یکی سکه ها را با دامنم تمیز و شفاف کرد به گوشه چادر پیچید مرا بلند کرد و با خود برد. در راه انگشتانم را گرفت و روی رانش نهاد رنگ ناخنی از پر چادرش در آورد و روی ناخنم کشید. تمام راه دست هایم را رو به صورت خدا گرفته بودم تا خشک شود.
چرم: خلط داخل بینی
جیب روی سندون: جیب روی شکم