این روزها همه جا صحبت از فردریک نیچه است و بیشتر از هر چیز در باره نگاه منفی و پوچ گرایانه وی از هستی حرف زده می شود. ولی در حقیقت او متفکری خوشبین به زندگی بوده است و به سهم خودش بارها سعی کرد تصویر روشنی از انسان و تلاشش برای زندگی بهتر ارائه دهد.
اجازه دهید سرفصل های اندیشه این فیلسوف آلمانی را با هم مرور کنیم تا بفهمیم او واقعا چه نظری نسبت به زندگی داشت:
خدا مرده است و ما باعث حذفش شده ایم
نیچه معتقد است گسترش دانش علمی باعث غیرمذهبی شدن جامعه شد و بشر به مرور فهمید که از این به بعد نمی تواند به خدا تکیه کند. چون دنیا با قواعد خدا نمی چرخد.
او می گوید بی خدایی الزاما معنی اش بی هدف بودن زندگی نیست. به نظر او انسان می تواند از سه طریق، معیارهای جدیدی برای روبرو شدن با زندگی بعد از دوران بی خدایی، بسازد:
اتکا به فرهنگ به جای خدا
او شک نداشت که در دوران قدیم، مذهب به هر حال، یک روش مفید برای ایجاد معنای زندگی بود و می توانست به بحران زندگی افراد دست یاری برساند. نیچه آتئیست، این اندیشه را مطرح کرد که ما می توانیم فلسفه، هنر، موسیقی و ادبیات را جایگزین خلا ایجاد شده پس از مرگ خدا بسازیم.
به نظر او فرهنگ می تواند به رنج بشر، به اضطرابی که احاطه اش کرده است و تلاشش برای بهروزی، معنا دهد. به نظر او فرهنگ می بایست شکل زمینی تر به خود بگیرد و از محیط مراکز دانشگاهی بیرون آورده شود و به عنوان ابزار روبرو شدن با زندگی، مورد استفاده قرار بگیرد.
برای مثال تئاتر و آثاری که از تراژدی سخن می گویند می توانند نتیجه راهنمایی کنندهِ رنج و مشکلاتی باشند که بشر در طول تاریخ با آنها مواجه بوده است. قصه ها نمایانگر آرزوها و امیدها و شیوه های تطبیق با تغییرات زندگی هستند. موسیقی می تواند آرامش، تواضع و تعادلی که بشر خواستارش است را مقدمتا در ذهن و وجود خودش به دست اورد.
بشر خودش می تواند به مرحله خدایگونه برسد
نیچه به نوعی انسان قدرتمند و خارق العاده اعتقاد دارد و آن را سوپرمن Übermensch می خواند. افراد بسیار قدرتمندی که می توانند بدون نیاز به هیچ نیروی بیرونی یا آسمانی، راه حل هایی بیابند که به وسیله خودشان کشف شده است و بعد توسط خودشان تبدیل به معنایی برای زندگی شده است.
او از زرتشت نقل قول می کند که : « انسان باید از درجه انسانیت هم فراتر رود»
از دید نیچه بشر باید عاشق و عامل اصلی سرنوشت خودش باشد. از این منظر، همهِ بشر بد و خوب و زشت، در مجموع باعث رساندن بشر به این مرحله از تمدن شده اند. برای همین از نظر او شکست و اشتباه یکی از ارکان تمدن بشری است.
در ساده ترین حالت ممکن، هر فرد چه می تواند انجام دهد؟
نیچه آدم خوشحالی نبود. از خانواده اش نفرت داشت. فرد منزوی بود. زنان دست رد به توجه اش زدند. کتاب هایش مورد استقبال قرار نگرفت. بعدها آدم های با نیت های بد و میهن پرست های دوآتشه، نظریاتش را به سلیقه خودشان تعبیر و تفسیر کردند.
ایده های وی برای فراهم ساختن شادی و خشنودی نبود. به نظر نیچه: « فقط یک رنج بزرگ باعث رهایی نهایی انسان می شود. من شک دارم که این رنج عظیم باعث بهتر شدن بشر می گردد ولی می دانم که باعث می شود انسانی عمیق و ژرف گردیم»
اگر به دنبال منفعت و سود و دنیای مادیات هستید نیچه بشارتی برای شما ندارد. از نظر او انسانی که فقط در جستجوی لذت و علائق زمینی است آدم بی نشاط و رمقی است. انسان سودجو، سرزنده و فرخنده نیست. این نوع زندگی ناگوار و ذلیل است. از نظر نیچه زندگی که دنبال خوشی و فرار از درد و تنش است یک نوع فرار عبث از پوچی زندگی است که عاقبتش بدتر از چیزی است که از آن فرار می کند. این نوع آدم ها زندگی ذلیلی را تجربه می کنند.
فلاسفه و نظریه پردازان در طول تاریخ بشر، همواره به دنبال معرفی راه هایی برای یافتن معنا در زندگی بوده اند. مسیر پردرد و رنجی که نیچه معرفی می کند یکی از شیوه های روبرو شدن با زندگی است.
او معتقد است به دنبال معناهایی نباشید که جامعه طبق روالِ سنت و عادت معرفی می کند. از رنج و مشکل نهراسید. سعی کنید نیاز واقعی خودتان را که واقعا باعث آرامش شما می شود بسازید.
The meaning of life according to Nietzsche