همه دوستانم یا رفتند یا می خواهند بروند

من و خانواده ام از وقتی که هشت ساله بودم به شهری بزرگتر کوچ کردیم و از حدود پنج سال پیش به به تهران امده ایم. ولی از همان دوران کودکی مدام می دیدم که دوستانم یکدفعه غیب شان می زد. مثل خودمان که با تصمیم یک هفته ایی پدرم، به شهر بزرگتر رفتیم

در تهران هم روزی نیست که خبر مهاجرت یک همکلاسی دانشگاهی را نشنوم یا دوست محله یا رفیقی که سال ها است همدیگر را می شناسیم. احساس می کنم دلیلی ندارد روی مرام دوستی تکیه کنم. رفتار ما طوری شده است که نه دست یاری به هم می دهیم نه جرئت قرض دادن داریم و نه می توانیم روی همدیگر حساب کنیم. اصلا نمی دانم دوستی صمیمی و دراز مدت چیست؟

مازیار عزیز

به مسئله مهمی اشاره کردی که واقعا اخلاق و مرام جامعه را متزلزل کرده است. مهمترین صدمه اش همانطور که گفتی نبودن ثبات در اخلاق شهروندی است.

شهروندان ایرانی به مجرد اینکه به درجه ایی از احترام و شخصیت شهروندی می رسند چون طاقت قوانین مذهبی مسئولینی که غرق ریا و فساد هستند را ندارند تنها راهکار را در مهاجرت می بینند.

این در حالتی است که ریشه جابجایی و مهاجرت فقط به خارج ختم نمی شود. در اصل مهاجرت به کشور دیگر قدم آخری است که از خیلی وقت پیش با مهاجرت از روستا به شهر کوچک و از شهر کوچک به شهر بزرگ و پایتخت مدام صورت می پذیرد.

در طی چند دهه گذشته ۳۳ هزار روستای ایران خالی از سکنه شده است. همه آنهایی که به سمت شهرهای دور و بر می روند بعد از مدتی وقتی با اخلاق شهری آشنا می شوند طاقت شان از محدودیت های شهر کوچک هم به سر می آید. اغلب شان با رفتن به شهرهای بزرگ، فکر می کنند فرصت بیشتری برای دستیابی به استاندارد بهتر زندگی پیدا می کنند و در ضمن می توانند درون همهمهِ همیشه غریبِ شهرهای بزرگ، پنهان شوند.

اما بعد از مدتی آنهایی که امکان تحصیل و دستیابی به زندگی متوسط را پیدا می کنند متوجه می شوند که اصلا زندگی شان با ارزش های تعیین شده حکومت مذهبی منافات دارد. آنها در حقیقت به این نتیجه می رسند که نمی توانند حتی در شهرهای بسیار بزرگ نیز به صورت پنهانی، زندگی و مرام شهروندی و نحوه زندگی که دوست دارند را داشته باشند.

قدم بعدی، مهاجرت ازکشور است. بدین ترتیب جامعه ایرانی مدام شهروند با اخلاق مدنی تهیه می کند ولی به خاطر سیستم مذهبی و عرف و محدودیت هایی که تعیین شده است از جامعه اش می گریزند.

در این میان، چون همه افراد، قدرت بالا رفتن از نردبان اقتصادی را ندارند مدام، شاهد بخش وسیعی از اقشار ایرانی در شهر کوچک و متوسط و بزرگ هستیم که نه به کار معمولی می توانند تکیه کنند و نه قدرت تحصیل و تخصص دارند و حتی اگر تحصیلاتی نیز فراهم می کنند امکان اشتغال برای تخصص شان وجود ندارد.

این جمعیت سرخورده و از حرکت بازمانده، دیگر حتی نمی خواهد به اخلاق مدنی تکیه کند. برای همین اعتیاد، بزهکاری و دلالی های کوچک و مقطعی و ناسالم گسترش می یابد. شغل هایی نظیر دستفروشی و مسافرکشی از معدود راه های سیر کردن شکم فرد و خانواده می شود.

بخش وسیعی از مردم محروم قادر نیستند ازجابجایی به وضعیت بهتر سود ببرند. بخش زیادی از مردمی که از اخلاق مدنی و شهروندی برخوردارند هم نمی توانند ارزش های شان را در حکومت مذهبی بروز دهند.

در این همهمه ناگزیر فقط و فقط مهاجرت مداوم و ریسک مداوم برای دور زدن محدودیت ها اصل می شود. بی دلیل نیست که ده درصد ایرانیان مهاجرت کرده اند و اگر فرصت و امکاناتش وجود داشت بخش قابل توجهی از میهن می رفتند.

نداشتن دوست ثابت و بالا نرفتن شعور و فن مراوده و نگهداری دوست و حتی صمیم نشدن، از جمله ضایعات این اسیب بزرگ اجتماعی است.

 

Written By
More from بهمن
می‌خواهم یک نفر دیگر باشم
سلام. من چهل و چهار ساله هستم. فرصت های زیادی داشتم که...
Read More