بعد از ساعت ها کلنجار، بالاخره برای معرفی خودم در یک سایت دوستیابی نوشتم: « مردی ۴۳ ساله در آستانه پیری، خسته از قضاوت و پیشداوری، شاغل، کمی سیگاری، خجالتی و خیالپرداز. حسود و تنبل … خودخواه و کمی ترسو »
الان سه روزه که با مرسده اشنا شدم. دو روز اول با چت و تلفن زدن سپری شد و حالا دارم میرم جلوی کافی شاپ محله اش، تا بریم با هم شام بخوریم.
خونه اش زیر زمین یک خوابه تمیز و نقلی بود. نزدیک محله هنرمندان شهر. از اونها که فقیر هستند ولی ساده و شیک می گردند
در رستوران در طی حدود ۳ ساعت، نفری سه لیوان آبجو خوردیم ولی قبل از آنکه سرمان گرم شود هر دوی مان، بازی اعتراف به کارهایی که قبلا کردیم و شکست های عشقی و بقیه داستان همیشگی هر آشنایی اولیه را پشت سر گذاشتیم.
مرسده گفت:« می توانیم برگردیم به خانه ام. هم مرا می رسانی و هم می توانیم باقیمانده کیک سیبی که دارم را با هم تمام کنیم.
موهای کوتاه و لَخت مرسده که نیمه چپ صورتش را پنهان کرده بود، به او قیافه جذابی می داد. شبیه دختران ایرانی دوره جوانی ام در دانشگاه بود.
حرف زدن های مان تا حوالی ۲ بامداد طول کشید. مرسده گفت می توانی روی همین مبلی که نشسته ایی امشب بخوابی « به شرطی که ایرانی بازی در نیاوری» گفتم باید جایی را امضا کنم یا قولم کافی است. خندید و رفت که برایم ملافه و متکا بیاورد.
برای خودم ولی خیلی عجیب بود که چرا نشانه های تمنای جنسی در من هنوز آشکار نشده است. معمولا خون به سمت عضو جنسی ما مردها هجوم می آورد و داد می زند که « هی پس من چی»
شب بخیر گفتم و با کمی احساس غرور از« ایرانی بازی در نیاورن»، روی مبل دراز کشیدم. مرسده چراغ ها را کمابیش خاموش کرد و به درون اتاق کوچکش رفت بدون اینکه در را ببندد. چند دقیقه ایی با خودم کلنجار رفتم که چه کار کنم که آبجوها کارش را کرد و خوابم برد.
صبح درون دستشویی خانه اش، کنار هم بودیم و او در حال مسواک زدن که دیگر طاقت نیاوردم و به سمتش برگشتم و بوسیدمش.
زیرِ لباس خواب بلندش، هیچی نپوشیده بود. کمی درون هم غلط خوردیم ولی احساس خوبی نداشتم. هیچ احساس جنسی در من اوج نگرفت. او هم میل چندانی نداشت.
عصر وقتی از کار برمی گشتم، به مرسده زنگ زدم. با شنیدن صداش به یکباره همه آن لحظات صبح به ذهنم خطور کرد. چند ثانیه گذشت. بعد شنیدم گفت:« یو آر نات مای کاپ اوف تی» و بعد به فارسی گفت بگذار ادامه ندهیم، تیپ مورد علاقه ام نیستی.
اصلا به من برنخورد. خیالم راحت شد که همه چیز به خوبی تمام شد.