شاه اسماعیل ۵۳۰ سال پیش در اردبیل به دنیا آمد و سال های اولیه زندگی اش مصادف با جنگ و کشته شدن اعضای خانواده اش شد. او با مادرش مارتا ( حلیمه بیگم) به گیلان پناهنده شد. در آنجا تا ۱۲ سالگی با اندیشه صوفی گری و شیعه دوازده امامی آشنا شد. او به کمک قبایل منطقه آناتولی، لشکر قزلباشی متشکل از چند هزار نفر به راه انداخت و ظرف ۱۰ سال، برای اولین بار تمامی مناطق ایران بزرگ را به تسلط خویش در آورد.
او خود را شاه ایران خواند و مذهب ایران را به شیعه تغییر داد. او وارد یک گفتگوی سیاسی نظامی با پادشاهی هابزبورگ اروپا شد و تلویحا قرار شد به او در رویارویی با خلافت عثمانی کمک شود. ولی با فوت شاه جوان، همکاری فوق توسعه نیافت.
قدرت نظامی و معنوی او به عنوان یک شاه شجاع و عاشق ایران و البته بسیار مذهبی، قدرتی مافوق طبیعی به او داد تا آنجا که حتی شایع شده بود که خود را مهدی نیز خواند. خشونت و جنایات وی نیز به مرز افسانه رسیده بود. چگین ها (آدمخواران قزلباش) فدائیان صوفی وی بودند که دشمنانش را زنده زنده می خوردند.
او مدیریت حکومتش را به وزرای ایرانی سپرد. متاسفانه قدرت افسانه ای اش با شکستی که در چالدران از عثمانی ها خورد در هم شکست. در جنگ زخمی شد و کم مانده بود که به اسارت در آید. دو تن از همسرانش که جزو زنان جنگجوی سپاهش بودند به اسارت سلطان سلیم در آمدند .
گفته می شود جنگ چالدران می توانست نقطه عطفی باشد برای یک شاه جهانگشا و نابغه نظامی ولی متاسفانه به خاطر برتری زرادخانه عثمانی ها و بویژه توپ معروف « قمپز» که فقط صدای وحشتناکی ایجاد می کرد نتوانست از تاکتیک های نظامی سود جوید. اسب سوارکاران ایرانی با شنیدن صدای مهیب قمپز، به هر سو گریختند و شیرازه سپاه اسماعیل از هم پاشید.
اسماعیل با این شکست، ابهتش در هم ریخت. از حکومت و جنگ دست شست و به مشروب پناه برد و متاسفانه در ۳۶ سالگی درگذشت. از اولین شاه واقعی ایران، اشعار زیادی به ترکی آذری و فارسی به جا مانده است.