ابتدایی بودیم. پسر عمه ام یه سال ازم کوچکتر بود. یه کتاب جنسی پیدا کرده بود. اون روزا از این کتابها نبود. شاید مال دوره شاه بود. یکی دو صفحه اولش و خوندیم. چیزی دستگیرمون نشد. حوصله مون سر رفت. شاید هم داشتیم مقدمه را می خوندیم. رو جلدش عکس یه گل بود، ولی توش عکس نداشت. می دونستیم یه چیزهایی باید توش باشه، ولی نمی دونستیم چی.
به امید یافتن اون چیزها شروع کردیم ورق زدن. چشمامون با شیطنت رو کاغذ می گشت. دوست داشتیم صفحه کاغذ، متن کتاب را نشون مون میداد، مثل تلویزیون.
توش هی نوشته بود زناشویی و سکس.«در زندگی زناشویی …» یا « قبل از سکس…». ما هم نمی دونستیم یعنی چی. زناشویی زیاد بد نبود. می شد تصور کرد که زنی بود که لخت تو یه تشت پر از آب نشسته و پشتش به من بود. من فقط پشت سر و کمرشو می دیدم. ولی سکس راحت نبود. هیچ احساسی نداشت. اصلا نمی دونستیم چجوری خونده میشه. هی به هم می گفتیم « یعنی چی؟»
هرجور می خوندیمش جمله معنی نمی داد. یه جا نگاهم افتاد به « زنی که سکس خوب دارد …» راحت خوندمش. نه تنها معنی داد، بلکه حرف جدیدی برای گفتن داشت. تا اون موقع نمی دونستم. به پسر عمه ام گفتم. قبول کرد. گفت « آره، این اشتباه نوشته» با خودم فکر می کردم وقتی بزرگ شدم یه زن سه کسه می گیرم، اونم از خوباش. به پسر عمه ام نگاه کردم. معلوم بود برا آینده اش نقشه هایی داره. دیگه خسته شده بودیم. کتاب و قایم کردیم و زدیم به کوچه.