ناصر محمدخانی بالاخره تارک دنیا می شود

ناصر محمد خانی زندگی‌اش نه تنها با پایین تنه گره خورده بلکه با پایین‌تنه‌های خطرناک و در ژانر کبرا یازده، چنان گره‌ی کوری خورده که با گازانبر اصل آلمانی هم قابل باز شدن نیست. بعد از ماجراهای قبلی و شهلا جاهد که از سر گذراند و یک ملت و خودش و کلا هرچی که هست را به روز سیاه نشاند،

همین اواخر از فرودگاه دزدیده شد و به گروگان گرفته شد. گروگان آخر؟ مگر فیلم است؟ تگزاس است؟ بعد گندش درآمده گروگان‌گیرها فک و فامیل زن جدیدش بودند که دست برقضا باز هم زن صیغه‌ای ایشان بوده. خب مرد حسابی نمی‌بینی از زن شانس نداری؟

ملت از صبح علی‌الطلوع تا نیمه‌ی شب چنان مشغول دختربازی هستند که با ضرب گلوله هم نمی‌توان متوقف شان کرد. مردی را می‌بینی یک زن رسمی و عقدی دارد. چهار زن صیغه‌ای. دوتا دوست‌دختر که برای تفریح گاهی می‌کشد و چند عدد دوست معمولی اما آب از آب تکان نمی‌خورد، تازه بگذریم که محض رضای خدا و تسهیل ترافیک و خدمت به خلق‌الله، گاهی نیش ترمزی هم جلوی پای بانوی عفیفه و شاسی بلندی که منتظر تاکسی ایستاده می‌زند، چرا؟ چون خیرخواه است.

اما این ناصر محمدخانی بخت برگشته چی؟ که هرآینه ممکن است به واسطه‌ی پای زنی که در زندگی‌اش در میان فرو رفته، با ژ3 ترور شود. برادر من! تو که می‌بینی تارک شانس و اقبالت را در زمینه‌ی ازدواج موقت و زن، با پشکل گره زده‌اند، به والله شرف دارد به کل قید زن را در زندگی‌ات بزنی تا شاید از این سرنوشت شوم رها شوی.

اصلن چرا راه دور برویم شاید خداوند برای تو مقدر کرده بروی در کوه‌های تبت و راهب بشوی. هرچه که هست جنس زن برای تو شگون ندارد. یک نفر با چاقو کشته شد، یک نفر اعدام شد، هزار بار رفتی دادگاه جنایی و برگشتی، سر چند نفر را خوردی، چرا عبرت نمی‌گیری؟ چند لحظه قید آن شهوت‌ات را بزن و یک دوش آب یخ بگیر و در غذایت کافور بریز. تو با آن قضیه‌ات داری یک سرزمین را به فنا می‌دهی.

آخر یک نگاه به اطراف خودت بنداز ببین کدام یک از افراد زنده و مرده‌ی دور و برت سر یک کف‌دست لذت، آنقدر اتفاقات سینمایی برای‌شان افتاده؟ نمی‌خواهی بی‌خیال شوی، ای «ایستاده با شناسنامه»؟ ول کن پدر من. سر یک جو هوس، داری سر از مافیای سیسیل درمی‌آوری. خب شما یک دور پرونده‌ی خودت را بخوان و انقدر آتش به آتش و کون به کون زن نگیر.

کلا از مقوله‌ی زن بکش بیرون. ما نگران خودت هستیم. آن کسی که یک جو عقل داشته باشد با انسان «منحوس‌الازدواجی» مثل تو نمی‌گردد اما خودت چی؟ بنشین در خانه‌ات یک فیلم پورن پلی کن و بدنت هم که شکر خدا سالم است و ایضا دست راست‌ات و آنقدر خودت و دیگران را وارد ماجراهای معمایی، جنایی و غیرقابل حل نکن.

کمی آن عقلت را به کار بنداز و آن شناسنامه‌ات را بسوزان و به خودت روزی چند بار تلقین کن «در تهران محضر نیست، محضر نیست». شناسنامه‌ات را که آتش زدی یک ویزا بگیر و برو به تبت و راهب شو و اجازه بده خودت و زن‌های این مملکت یک نفس راحتی بکشند. فقط خواهش می‌کنم در هواپیما شُل نشو و به بغل دستی و مهماندار و نی ساندیس، کاری نداشته باش و چشم‌هایت را هم سفت ببند شاید سلامت به مقصد برسی.

از صفحه فیسبوک نوشین زرگری

More from نوشین زرگری
من واقعا سر در نمیارم
نوشین زرگری انگار در حال دویدن می نویسد. یکی از ویژگی هایش این...
Read More