هفته خسته کننده ای بود، درسهای این ترم همه به شدت انرژی بر هستند و عصر که به خانه بر می گردم، چیزی می خورم و بیهوش می شوم، بنابراین مشتاق رسیدن جمعه بودم.
در جریان هستید که نمی توانم از لذت دیر بیدار شدن بهره ببرم، اما همینکه قرار نبود بیرون بروم، خوب بود.
.با صدای پرندگان در باغ بیدار شدم، کمی در رختخواب وب گردی کردم و بعد روز جمعه شروع شد
صبحانه نیمرو درست کردم با دمنوش اختراعی خودم خوردم، گلی از افریقا است با میخک و نبات ، نتیجه ترش و شیرین و خوش رنگ .است
لباسهای پراکنده روی تخت را در کمد آویزان کردم، لباسها و ملافه های کثیف را در ماشین انداختم، رختخوابها را مرتب کردم، روی دشک ها ملافه نو سوغات خواهر از اتریش را کشیدم، اخ که ملافه نو چه مزه ای می دهد.
کتابهای پراکنده در همه جا را در کمد گذاشتم
.رفتم داخل حیاط و از صبح تا عصر شاخه ها و تنه ها و آشغالهای حیاط را در فرغون سوزاندم
ظهر کوکو سبزی خوردم و کف اشپزخانه را شستم، گلیمی رنگی داخل ماشین بود ، تمام ملافه ها، حوله و پالتو ام به رنگ زیبایی نارنجی در آمده اند، کلی به قیافه لباسها خندیدم و کنار بخاری روی رخت آویز ، پهنشان کردم.
باید یک لباس حوله ای بخرم، چه خوب.
.هوا ابری اما نه چندان سرد بود بنابراین تا جایی که می شد در حیاط ماندم
فضای پشت دستشویی که خالی شد، جارویش کردم و سطلهای که کمپوس در آنها درست می کنم را آنجا گذاشتم.
.درخت انار ترش را هرس کردم و راه حسابی باز شد و حالا بدون زخم شدن می شود به پشت خانه رفت
.با چوبها یکی زیرگلدونی درست کردم
.مهتابی را جارو زدم و انجیر چیدم، انجیرهای که زیر درخت ریخته بود را برای مرغهای همسایه ریختم
تمام که شدم عصر، روی صندلی راحتی نشستم و چایی و شیرینی خوردم و تلفنی با الا حرف زدم و وب گردی کردم.
الان هوا تاریک شده، فرغون پر از زغالهای شده که از دور سرخیشان سوسو می زند، عود روشن کرده ام و کتاب می خوانم و پرنده ای ناشناس می خواند.