من و پریز برقِ هستی

img_1207copy
آیا تا به حال تجربه بیهوشی کامل رو داشتین؟ اون فاصله شگفت انگیز در میان دو لحظه وقتی که زمان و مکان برای شما متوقف می شه اما برای همه ی پیرامون شما همچنان در جریان بوده. شما در یه لحظه از هوشیاری، از زمان و مکان خارج می شوید و در لحظه ای دیگر ناگهان باز می گردید … به دنیای صدا ، نور و حس.

من چنین تجربه ای از بیهوشی کامل را داشتم … شاید فقط نیم ساعت. با این همه این نیم ساعت مثل یه راز، یک خلا و یک سئوال شگفت انگیز و جذاب برایم باقی مونده . ذهنم مدام و ناخودآگاه مشغول کلنجار رفتن با او زمان گمشده است.

با خودم فکر میکنم شاید مرگ یه چیزی شبیه یه بیهوشی کامل و ممتد هست. در یک لحظه از مدار برقی ِ هستی جدا می شیم و این انرژی الکتریکی فشرده که «من» نامیده می شه، پرا کنده می شه در اجزای جهان.

بعد شاید در فرآیند بازیافتی ماده، دوباره یه سری الکتریسته های پراکنده با هم سرجمع و فشرده می شوند در قالب مادی دیگری  … از این منظر ما می تونیم ترکیبی باشیم از الکتریسیته های پراکنده ی یک سگ، یک سوسک، یک نابغه … یک آدمخوار و حتی مسیح.

اون چیزی که تو این خیال پردازی برای من از همه جذاب تره اینه که بالاخره یه روز همه مون از پریز برق ِ هستی کشیده می شیم … و پراکنده!

تو این خیال پردازی، «من» بدجوری بی اعتبار می شه. اینقدر که هر سودایی رو برای این «من»، موقتی و بی رنگ و بو می کنه، وقتی می دونی این «من» و این هوشیاری ِ فشرده، بالاخره یه روز پراکنده می شه و هر تیکه از انرژی الکتریکیش در قالبی دیگه با هوشیاری دیگری، فشرده و بازیافت می شه.

این نگاه، «من» رو روی لبه بسیار باریکی از مهربانی و انعطاف قرار میده که از سویی همواره در خطر سقوط به انفعالِ محض هست.

مهربانی و انعطاف، چون به این حقیقت می رسی که بنیاد وجودی تو با یه سگ، یه گوسفند، هیتلر و مسیح تفاوتی نداره.

انفعال، چون میدونی تا چه حد این هوشیاری موقتی ست. این نگاه، «من» رو از احساسات وعواطف منفی خالی می کنه. از حرص، حسادت، رقابت … «من» رو پذیرنده و مهربان و منعطف می کنه. یا به قول شاعر:

«ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون/ نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا»
مرز خوبی و بدی رو می شکنه … خیر و شر رو بی اعتبار می کنه … حتی ارزش مهربانی و نامهربانی رو زیر سئوال می بره. تنها معنایی که باقی می ذاره درده .

دردِ فقدانِ آن هوشیاری  فشرده که «من» نامیده می شد برای پیرامونش … در مرگ و پراکنده گی الکتریکی اش… گرچه حتی آن درد هم، موقتی است وقتی می دانیم همه ی ما، «من » های موقتی هستیم!

 

صفحه فیسبوک صبا صاد

منبع تصویر

marcomega.com

Written By
More from ص.ص
انگار همیشه باید یکی بمیره تا بقیه قدر زندگی رو بدونن
مچاله ام کرد. فیلمی که به تماشاچی این فرصت رو می ده...
Read More