مغازه زندگی

DSC_3000

با نور کم و بعضی وقتها موسیقی­ های آرام و قدیمی. بوی گرم پوسیدگی و چوب. وسایل فرسوده و لباس­ های کهنه. ولی همیشه چیزی «جدید» می ­شود پیدا کرد. 

مغازه های دست دوم فروشی حس خوبی دارند. وقتی وارد می شوی انگار از مرز زمان گذر می کنی و وارد گذشته می شوی. چه به قصد خرید یا فقط برای نگاه کردن، می دانی همۀ اینها مصرف و استفاده شده اند، مهم شکل و حال و روز کنونی شان است نه گذشته شان.

گذشته ای که اهمیتی برایت ندارد. حس دلتنگی را در مغازه های دست دوم فروشی می شود احساس کرد. دلتنگی گذشته. دلتنگ آینده ای نامعلوم. با اینکه مدت زمان خدمتشان تمام شده است، این وسایلِ غمگین گویا هنوز امیدوارند. امیدوار به «خدمت دوباره». یک شروع جدید، در مکانی ناآشنا و به صاحبی دیگر. با وجود کهنگی، زیبائی خاص خود را دارند.

صندلی هائی که روزی روی آن ها نشسته و یا ایستاده اند. کتاب هائی که شاید تا به حال خوانده نشده اند. کفش هائی که قبلاً با آنها راه رفته اند. شاید به یک مهمانی. شاید هم به یک مجلس ختم. دامن کهنه و یا تا به حال پوشیده نشده اند. لیوان های شرابی که دو عاشق به سلامتی هم از آن شراب نوشیده اند. عروسک و اسباب بازی های بچه هائی که دیگر بچه نیستند یا دیگر نمی خواهند بچه باشند.

تنها لیوان چائی باقی مانده که از دستِ افتادن ها جان سالم به در برده و دیگر با بقیۀ لیوان ها جور در نمی آید. وسایل یک عزیز که برای همیشه رفته است، خاطراتی که ترجیحاً فراموش می کنیم. تمام چیزهائی که دور نمی اندازیم چون «شاید به درد کسی بخورد». اسباب و وسایلی که یک زندگی گذشته داشته اند.

زندگی همان مغازۀ دست دوم فروشی و آدم ها، وسایل «قابل استفاده و مصرف شدنی» آن هستند. برای «مصرف»، جنس طرف را و برای «استفاده»، ارزش طرف را مد نظر قرار می دهیم. اینکه در گذشته به درستی از خویشتنمان استفاده نکرده ایم، ما را وا می دارد که این بار «بهتر» باشیم.

شاید ناخودآگاه، شاید هم عامدانه تا حدی که مصرف مان کرده اند، سعی می کنیم مصرف کنیم. اگر مصرف شده باشیم، تاریخ انقضای مان را تمدید می کنیم و منتظر خریدار جدید می شویم.

با این امید که باز بتوانیم بهره مند باشیم، خودمان را «عرضه» می کنیم. بعضی وقت ها به زیر قیمت، بعضی وقت ها به قیمت خرید و بعضی وقت ها گران تر از آن چیزی که هستیم. و گاهی هم به قیمت ارزشمان.

با خرید جدید استفاده و مصرف ادامه پیدا می کند. به شکل جدید، جای جدید با آدم های جدید. ما را در مغازه نمی گذارند. ما آدم ها از این خانه به آن خانه منتقل می شویم. از این قلب به آن قلب. از این کار به آن کار. از این شهر به آن شهر. از این کشور به آن کشور. از روی خاک به زیر خاک. و اگر باور داشته باشید: از این دنیا به آن دنیا.

زندگی بوی کهنگی می­دهد، آدم­های «به درد بخور و نخور» زیاد دارد. آدم­هائی که همیشه منتظر یک شروع دیگر هستند. به دنیا می­آئیم که استفاده کنیم و استفاده شویم. مصرف کنیم و مصرف شویم. برای استفاده و مصرف، استفاده و مصرف می­کنیم. بین این استفاده تا آن مصرف عمر می­کنیم، می­پذیریم و پذیرفته اند که «کهنه» شده­ایم. زندگی می­کنیم… شاید!؟

 

سولماز محمودی در فیسبوک