ماجرای پسر شیرازی و دختر تهرانی

When-Divorce-or-Separation-Gets-Ugly

ما ساکن شیراز بودیم و خانواده عمویم کرج. زیاد با هم در ارتباط نبودیم. سالها می شد که دختر عموم رو ندیده بودم. یکسال از من بزرگتر بود. اولین دیدارمون رسمی بود. توی فیسبوک پست هایش شبیه شکست خوردهای راه عشق بود وقتی پرسیدم گفت همه دخترا همینجوری هستن.

همون هفته اول باهاش بحثم شد قصدم ازدواج بود دوستش داشتم و دارم. و دو ماه بعد پیشنهاد دادم که گفت راهمون دوره و اینکه دختر حساسیه و نمیتونه وابسته بشه رابطمون از اون تابستون تا تابستون سال بعد نیمه قطع بود. این ماجرای قهر و آشتی و بازدید وی در تهران و حتی به بوسه های یواشکی ختم می شد.

چشم و گوش بسته نبود و گویا تا آن موقع سه تا دوست پسر داشت و یک طورایی هنوز با آنها در تماس بود. من خیلی از این بابت ناراحت بودم. سایه چندین پسر رو نمیدونم از سر بدبینی یا هر چی تو رابطم حس میکردم. اشغال بودن تلفنش. انلاین بودن بی موردش .و اینکه حرفام رو گوش نمیداد .خیلی غد بودنش و مقایسه کردن خودش با من.

گفت که دوباره بیا خواستگاری من هم ازش خواستم تغییر کنه اعتماد من رو جلب کنه و به حرفام احترام بگذاره تا هر کاری براش بکنم. از من خواست یکشب رو خونه صمیمی ترین دوستش که تنها زندگی میکرد برم و من قبول کردم اونشب با هم خوابیدیم و شب اروم و برای من تجربه زیبا پر از عشق بازی و کلا حس جدید بود اونموقع احساس کردم نمیتونم با کسی جز اون .

دوباره به یک دعوای زشت داشتیم. کلی فحش رد و بدل شد و با دلخوری دو طرفه بمدت چندین ماه رابطمون قطع شد تمام مدت دوستش داشتم اون هم با تمایل خودش و ایندفه بدون گریه رفت. ولی دوباره دید و بازدید فامیلی شد و آشنایی دوباره. همه چی خوب بود که یک پسر به تلفن او جواب داد و داد و بیداد که با دوست دخترم چکار داری؟

گویا شوق زیادش به ازدواج باعث شد که متاسفانه پنج سال گذشته با یکی از دوست پسرهای قبلیش که به خواستگاریش اومده و خانوادش قبول نکردن ارتباط داشته باشه. حالا دوباره گریه و زاری می کنه بسیار متواضح شده و میگه از این به بعد تابع تو هستم از نظر من این کار او یک فاجعه است و لیاقتش زندانی شدنه ولی باز هم دوستش دارم دوست داشتنی پر از شک و ابهام که باعث میشه وقتی در رابطه باهام نیست ذهنم مخدوش باشه و وقتی هست به گونه ای دیگر باز هم مخدوش باشه چندین روزه بشدت عصبیم نمیدونم چه کاری باید بکنم.

عاشق شیرازی

همه اخلاق و رسم و رسوم دور و برتو در ایران حق و احترامش به جا است. ولی در واقعیت و در حد رفتار یک جوان، همه تجربه دوستانی که  دختر عمویت داشته است و هم رفتارش برای ازدواج، معمولی و طبیعی و سالم است.

حتما و به ناگزیر خطاها و دروغگویی هایی هم ملزم این نوع رفتار بوده است. او هم مثل خودت جوان است و شاید به قول خودت ذهنش و تصمیماتش « مخدوش» است.

ازدواج فامیلی حتی المقدور اگر پیش نیاید خیلی بهتر است ولی اتفاقی است که گاهی در مناطق ما می افتد. با دخترعمویت صحبت کن. با هم حرف بزنید. در باره همه چیز. در باره احساسات و رفتار و نیت های تان … به هم فرصت دهید به دور از اتفاقات تب آلودی که جامعه تان بر شما تحمیل می کند. صحبت کنید. با اعتماد و خوشبینی… سعی کنید بیشتر همدیگر را بفهمید و آشنا شوید.

از او بخواه برای مدتی به یک تصمیم مشخص برسد و رابطه اش را اگر دوست دارد فقط با تو متمرکز کند. بقیه اش بر می گردد به شرایط و شعور و  برداشت تان از زندگی و همدیگر…

به او قول ازدواج ادامه نده ولی صادق باش و نشان بده دوستش داری و قصدت جدی است. ازدواج یعنی زندگی برای همه عمر… به آینده فکر کنید و ضعف ها  وسوسه ها و ترس های تان را به هم بگویید. ازدواج را شوخی نگیرید.

 

Written By
More from بهمن
همسرم بیماری اختلال دو قطبی داشت
سلام میشه خواهش کنم راهنماییم کنین. من 4 سال پیش با کسی...
Read More