مرد جوان نابینای وارد اتوبوس شد و گفت: با سلام خدمت دوستان و عزیزان محترم، امیدوارم که روز دلپذیری در راه داشته باشید، بنده اینجا هستم تا برای شما آواز بخوانم و از این راه کسب درامد کنم، امید است که مورد لطف و توجه شما قرار گیرد، پیشاپیش سپاسگذارم، آهنگی که اکنون برای شما می خوانم از زنده یاد بانو مرضیه است، سپاس.
بعد شروع کردن به خواندن. اتوبوس در سکوت بود، چند نفر به آرامی اسکناسی را به دستانش نزدیک کردند اما بقیه صبر کردند تا آوازش تمام شود.
بعد از گرفتن اسکناسها که با تشکر مدام بود گفت: از شما هنر دوستان عزیز که به اواز من گوش سپرید کمال تشکر را دارم، امید که پسندیده باشید. روز و روزگار بر شما خوش و خداحافظ شما.
هنوز همه اتوبوس ساکت بود. اتوبوس ایستاد و مرد جوان پیاده شد، پیرمردی جلوی برخورد او با دیوار ایستگاه را گرفت و به سمت پله راهنمایی اش کرد، داشت پیاده می شد که ناگهان مردی از ته اتوبوس داد زد دمت گرم.
Image source
John Singer Sargent Art in detail http:/www.tuttartpitturasculturapoesiamusica.com;