هر سال صدها ترانه معروف و محبوب دهه های قبل، توسط خوانندگان مطرح، بازخوانی می شود. بعضی های شان مثل جاستین تیمبرلیک بیش از 120 میلیون بار در یوتیوپ دیده می شود و به ترانه اصلی که مایکل جکسون خوانده حیات دوباره ای می دهد. بعضی مثل مادونا وقتی ترانه دان مکلین « امریکن پای» را می خواند به لیست بدترین ترانه ها سپرده می شود.
اما همه این اتفاقات همیشگی، بدون حس تقدس یا خط و نشان کشیدن ها و یقه ها و رگ گردن ها مطرح می شوند. ترانه های بازخوانی شده یا ستایش نصیب شان می گردد یا مورد انتقاد قرار می گیرند و در جای مناسب شان ثبت می شوند.
آنقدر در باره گوگوش بیچاره به خاطر بی حرمتی به موسیقی اصیل و « مرغ سحر» ملی، تمسخر و توهین صورت گرفت که واقعا باورش برایم سخت بود وقتی که ویدئویش را دیدم و متوجه هیچ چیز زننده و ناگواری نشدم.
مرغ سحر گوگوش ویدئوی آرامی داشت. برای اولین بار بدون اداهای 30 سال جوانتر از سنش، در برابر دوربین خواند. موضوع اشعار ترانه اش هم در حد سن و موقعیتش بود و زیاد دور از سرنوشت زندگی خودش نبود که به عنوان بلبل پربسته ای، در اوج شهرتش ناچار خاموش مانده بود.
فضای صحنه اول و نشستن یوگا مانند و کمابیش شرقی اش بد نبود. موسیقی و درام و صدای مداوم سنج، شاید زیاد بود و افکت بلبل هم یک ذره بدسلیقه گی داشت ولی بقیه کمابیش در حد استاندار ترانه های خوبش بود.
تلاش آرامی بود برای ترانه ای که خودش گفته بود همیشه دوست داشت اجرا کند. دوست داشت این ترانه را بخواند چون دست طبیعت شاخه گلش را در عمل چیده بود. گوگوش از طریق این ترانه، درخواست قلبی اش که مختصر کردن شرح هجران است را آرزو کرد. آرزویی که میلیونها ایرانی در دل دارند.
در خیلی چیزها ملت سختگیری هستیم. دلایلش خیلی زیاد است ولی یکی از مهمترین ها، قداست بخشیدن ها است. از شاملو و فروغ و سپهری نباید ایراد گفت. از حافظ و مولوی و فردوسی نیز… و این ساختن حریم مطلقی که نباید به آن خدشه ای وارد کند ریشه اش در خیلی از پدیدهای ساده زندگی از جمله، مدیریت جامعه نیز رخنه کرده است.