عشق اول، چاقوی ضامن دار و شاعر

PicMonkey Collage
من نظاره گر سال های کهولت چندین مرد در فامیل مان بودم. به نظر می رسید ضعیف شدن قابلیت جنسی شان یکی از دلایل اصلی کمرنگ شدن حس زیبای زندگی شان بود. با وجود آنکه هنوز چشمان شان از دیدن زن زیبا برق می زد ولی یک افسوس پنهان و دردآورِ مردانه را با خودشان حمل می کردند. می دانستند که هنوز آتشی زیر خاکستر دارند ولی طبیعت و کهولت سن، اجازه و توانای استفاده را بسیار محدود کرده است.

شاعر اسپانیای Joan Margarit خاطره ای از کودکی اش را به شعر در می آورد. اتفاقی که تا 54 سالگی اش ادامه می یابد. او در هفت سالگی صاحب چاقوی تیز و زیبا می شود. داشتن یک چاقو در جیب به صورت پنهانی و احساس خوبی که دارد شبیه کشف عضو جنسی خود برای اولین بار است. کشف مرد بودن …

در ادامه شعر، از چاقوی که همواره به صورت مخفی در طول زندگی بزرگسالی همراهش بوده است و از پنهان کردن این چاقو در نقاطی نظیر گنجه و لابلای شورت های یک زن  می گوید… در 54 سالگی یکبار دیگر خود را با آن روبرو می کند. هنوز این چاقوی پنهان، در زندگی اش نقش دارد. بار اول اجتماع  وادارش ساخت تا چاقویش را پنهان کند و حالا در 54 سالگی، در آستانه پیری، طبیعت به سراغش آمده است و او را به پنهان ساختن و پایان میل جنسی هدایت می کند.

عشق اول

در ژیرونا شهر دلگیرِ هفت سالگی ام
که ویترین مغازه های پس از جنگ
رنگِ خاکستریِ تنگدستی گرفته بودند
زمانِ درخشیدن آینه های کوچک پولادین در فروشگاه چاقو بود
با چسباندن پیشانی ام به شیشه مغازه
به چاقوی بلند و باریکی خیره شدم
که به یک مجسمه مرمرین شباهت داشت.
از آن رو که در خانه کسی از سلاح خوشش نمی آمد
مخفیانه آن را خریدم و هنگام راه رفتن
سنگینی اش را در جیبم احساس کردم.
گاه و بیگاه, آرام آرام, آن را باز می کردم
و تیغه پدیدار می شد, لاغر و بلند
با سرمای معبدواری که یک سلاح دارد
حضور بی صدای خطر:
سی سال اول, آن را پنهان کردم
پشت کتاب های شعر و بعدها
توی کمد, لای شورت هایت
و بین جوراب هایت.
امروز, در پنجاه و چهار سالگی
دوباره به آن می نگرم, گشوده در کف دستم
به خطرناکی همان دوران کودکی ام
شهوانی, سرد, نزدیک به رگ گردنم.

برگردان از اسپانیایی و انگلیسی … معادل با کاتالان

More from غزال تشکر
این ترازو میزان نمی شود
می گویند آخرین شاعر ملی کانادا Al Prudy است. می گویند کانادا...
Read More