یک برداشت پر افاده در باره موسیقی کلاسیک غربی در خیلی جاها و بخصوص ایران جا افتاده است که اصرار دارد آن را نخبه گرایانه جلوه دهد و فهم آن را فقط لایق افراد فرهیخته بداند. اما حقیقت امر این است که موسیقی کلاسیک در اصل خود، قرار نیست پیچیده و عجیب و یا در باره افکار بزرگ باشد.
از موسیقی تنظیم شده برای ارکستر بزرگ واهمه نداشته باشید و به دنبال معماهایی نباشید که برایش بال و پر داده شده است.
موسیقی کلاسیک غربی برای دربار اشراف و شاهان نوشته و نواخته می شد ولی در نیت عمومی اش تکرار همان حس و حال های ساده انسانی نظیر توصیف عشق، شادی و شکست آدم ها است.
موسیقی کلاسیک قرن ۱۶ تا ۱۸ میلادی، اجرای یک ملودی مشخص و ثابت است و هر ملودی نوشته شده توسط آهنگ سازان آن دوره نظیر موتزارت، ۳ بار با ضربِ تند، کند و تند تکرار می شود
موسیقی رمانتیک که از قرن ۱۹ مد شده است همان کار را می کند ولی سازها هر کدام احساس و عواطف یک شخصیت را به نمایش می گذارند و بر اساس موضوع یا قصه ایی نواخته می شوند.
موسیقی این دوره و آثار افرادی نظیر بتهوون و شوپن، رنگ و طعم ملودی اصلی بارها عوض می شود. ملودی یک آهنگ می تواند با متانت شروع شود بعد خشمگین گردد و بعد حتی زیرکانه یا مایوسانه تمام شود
موسیقی رمانتیک دلش هوای گریز از درون کاخ ها و سالن های بزرگ را دارد و با گسترش رادیو به درون جامعه می رود و رنگ و عطر محلی هم می گیرد. همین لحن بی قانون و گستاخ بود که به انواع موسیقی قرن بیستم نظیر راک اند رول و جاز هم پر و بال داد.
موسیقی کلاسیک مدرن حالت تجربی دارد. حتی ممکن است اصلا با ضرباهنگ مشخصی اجرا نشود. مثل شعر سپید نیما یوشیج که می خواهد مثلا بدون قافیه حرفش را بزند. این نوع موسیقی حتی می خواهد قصه نداشته باشد یا شخصیت های اصلی ترانه، آدم های خوب و قهرمان و معروف نباشند.
خلاصه اینکه اصلا قرار نیست جدی و متفکر بنشینید و به یک موسیقی پیچیده و عملا نامفهوم گوش بسپارید. طبیعتا خیلی های شان می توانند باب طبع شما نباشند پس به خودتان فرصت بیشتر بدهید و اگر شانس بیاورید و صبور باشید گاهی با یکی از آنها تماس عاطفی خیلی زیبایی ایجاد خواهید کرد و کم کم بر تعدادشان و بر علاقه تان افزوده می شود.