زنی هستم که وقتی خیلی خیلی جوان بودم ازدواج کردم با عشقی که فکر کنم یکطرفه بود. با همسری بدبین و شکاک. بیش از 20 سال آزار و با سختی خیلی زیاد زندگی رو گذروندم. تو این مدت چند مورد خیانت همسرم رو با منشی هاش دیدم ولی من احمق سکوت کردم و از زندگی بیرون نیومدم یعنی جراتشو نداشتم تا اینکه خودم با مردی اشنا شدم و این رابطه تبدیل به رابطه عمیق احساسی وعاطفی شد تا جایی رفتیم جلو که همسرم متوجه شد و در اخر منجر به اتمام زندگی مشترک ما شد.
شرايط بدي داشتم از لحاظ روحي و جدا شديم و همسرم اپارتماني اجاره كرد و زندگي مو ادامه دادم و با اين اقای جدید همچنان در ارتباط بودم تا اينكه يك بار كه ايشون براي ديدن من اومده بود فامیلم با هماهمگي قبلي ايشون رو دم منزل من گرفتن و به قصد كشت كتك زدند و با وساطت من ايشون رو ول كردن ولي از اون زمان ترس بدي دارم و خانوادم به هيچ وجه راضي به ادامه ارتباط با ايشون نيستن و ايشون هم اصرار به ازدواج دارن ولي چون در شرايط مساعدي از لحاظ مالي نيست و همچنين فرزندانم هم به هيچ وجه راضي نيستن و نميتونن قبول كنن به ازدواج و رابطه من پس خواستم كه رابطمون قطع بشه چون نميتونم از فرزندام بگذرم و با ایشون با دلشكستگي خيلي زياد تقريبا تموم كرديم ولي هنوز نميتونه كنار بياد.
اين يه طرف داستان بود و از طرفي همسرم هم خيلي تغییر كرده و با گرفتن هديه و ابراز احساسش به من خواسته كه برگرديم به زندگي و از نو شروع كنيم از طرفي دلم ميخواد برگردم و از طرفي باز ميترسم كه اون بدبيني ها شروع بشه واز طرفي هم احساسم نسبت بهش فقط دلسوزي و ازاينكه من بهش خيانت كردم و عذاب .وجداني كه نسبت بهش دارم نميدونم چيكار كنم
من با همسرم از صفر شروع كرديم والان ايشون بسیار متمول و ثروتمند هستن و بايد بگم حق و حقوق من را بهم نداد و زندگي خيلي خيلي معمولي دارم. لطفا بگيد چه كنم برم يا بمونم؟ با اون اقا چه كنم. ايشون هم منو مورد اهانت قرار داده و از طرفي تهديد ميكنه واز طرفي معذرت ميخواد و ابراز عشق ميكنه. از طرفي هم رفتار همسرم كه واقعا منو بخشيده و فقط ازم ميخواد مثل سابق بشم و بهش ابرازعشق كنم و به زندگي برگردم لطفا كمكم كنيد تا به حال كلي دكتر و روانشناس رفتم ولي هنوز نميدونم چيكار کنم.
ف- م
ف- م عزیز
به چند نکته در حرف هایت پی بردم که فکر می کنم شاید برایت مفید باشد:
1- در این داستان زندگی، از خودت و خطاهایی که از تو سر زده است به سرعت گذشتی. به یک رابطه نامناسب 28 سال ادامه دادی در صورتی که خیلی قبل تر ها امکانش را داشتی که زندگی پر از تحقیر و شک و خیانت را ادامه ندهی بویژه اینکه به نظر نمی رسد بی پشتیبان بوده باشی.
2- خیانت و شیطنت های شوهرت را مذموم می دانی ولی خودت هم با وجود تعهد زناشویی وارد یک رابطه دیگر شدی
3- نزدیک به 30 سال از عمرت را با یک مرد سپری کردی و هنوز نمی دانی که آیا مرد زندگی ات می تواند باشد یا نه؟
4- اگر مرد دوم را دوست داشتی باید صریح و مشخص با هر قیمت شده از رابطه جدید حمایت می کردی و این بار نیز با کمی بیشتر از صفر با او شروع می کردی. دلایل تو ( بی پولی وی، اعتراض خانواده که خودشان مستقل و بیرون از زندگی تو، خانواده خودشان را دارند و نیازمند تو نیستند) کافی نیست.
5 – رابطه دوم تو نیز البته زمینه تهدید و بی احترامی به تو را در خود دارد.
ف- م عزیز شاید بهتر است برای مدتی به عنوان یک انسان مستقل و مجرد از همه این هیاهو ها و واکنش های مردد و نامشخص فاصله بگیری و ببینی واقعا چه چیزی از زندگی می خواهی که از عهده هویت مستقل خودت می تواند برآید.
معمولاً برای هیچ انسانی شرایط زندگی صد در صد مطابق میل نیست برای همین بهتر است یادمان نرود قبل از هر کاری بپذیریم که مسئول اصلی تصمیمات در دنیایی که عملاً نمی تواند ایده آل باشد خودمان هستیم.
ف- م عزیز خیلی جوان بودی و وارد زندگی ای شدی که به هر حال اتفاق افتاده است. تو نیاز به احساس گناه نداری ولی حالا که پخته تر شده ای، واقع بین تر باش و با تجربه و شعور بیشتری که اندوخته ای، از این فرصت استفاده کن و برای مدتی هیچ تصمیمی نگیر. تا حد امکان به تنهایی خودت پناه ببر. ببین آیا توانایی زندگی مستقل را داری؟ سعی کن سر فرصت، بهترین و عاقلانه ترین تصمیم را که منجر به آرامش و تعادل خودت می شود، عملی ساز.
بهمن