از نویسنده مورد علاقه مجله٬ وحید شریفیان یک خبر خوب دریافت کردیم. مجموعه داستان های کوتاه وی با نام «تی شرت با عکس گوزن» توسط انتشارات نشر نی چاپ شده است. داستان های وحید قرار و مدارها را به سبک رندانه ایی به هم می زند مثلِ به هم خوردن و تغییر سریعِ قرار و مدارها در طی چند دهه گذشته جامعه ایران… یکی از کوتاهترین داستان های کتابش را برای تان در نظر گرفته ایم.
سیبیل سرخسی
پدرم ورشکسته که شد با ته مونده یِ پولش چند تا رودخونه خرید و مشغولِ ماهیگیری شد.ازون موقع دیگه خونه نیومد.همون جا با یه سرخس ازدواج کرد و به زندگیش ادامه داد.تا اینکه انگل ها افتادن به جونش.به جونِ خودش و خونواده یِ سرخسش.
یه روز برامون خبر آوردن که سیبیلهاشو زده. تو یه قایق ماهیگیری دیده شده بود که با خانوادهِ سرخسش به سنت لوییزیانا مهاجرت میکرده. مادرم با اینکه با یه مرد دیگه ازدواج کرده بود امّا تا این خبر رو شنید همه مردها از چشمش افتادند و از ما خواست قول بدیم هیچوقت سیبیل هامون رو نزنیم. ما سه تا برادرم با هم عهد کردیم هیچوقت سیبیل هامونو نزنیم.
امّا کم کم خبر رسید که تو سنت لوییزیانا سیبیلِ سرخسی مد شده. ما هم که سیبیل هامون معمولی بود احتمال داشت کم کم مسخره بشیم. واسه همین یه روز بعد از صرف چای عصرونه همگی به مادر گفتیم: «یا لباساتو بفروش و ما رو بفرست سنت لوییزیانا یا ما هم سیبیلامونو میزنیم»
مادرم رو به ما گفت: «هیچ وقت زندگیتونو با مد منطبق نکنید چون همه چیز یه روز از مد میفته.»
حرفش منطقی بود اما ما پسرایِ منطقی ای نبودیم. واسه همین کلی بهش بد و بیراه گفتیم و دستِ خالی به سمتِ سنت لوییزیانا به راه افتادیم.
الان خیلی وقته از اون ماجرا میگذره. حالا تو یه زمینِ کشاورزی مشغولِ کاریم. زمین بغلی هم مالِ پدرمون و خونوادهیِ سرخسشه.هنوزم کلّی بهش مقروضیم. اما دیروز صبح که رفتم سرِ زمین دیدم لباسایِ گرون قیمتِ مادرم با یه نامه کنارِ مزرعه افتاده. بله، کارِ خودش بود،ت وی نامه نوشته شده بود:
وقتی با پدرتون آشنا شدم و گردش میرفتیم همین لباسها تنم بود
وقتی از پدرتون حامله شدم همین لباسها تنم بود
وقتی شما رو شیر میدادم همین لباسها تنم بود
حالا خودِ این لباسهان که باید شما را بزرگ کنند
مادرتون٬ لوبیایِ سحرآمیز