روزی از روزها خبردار شدیم که دوست مان مهرناز، دخترش گل اندام را شوهر داده است. با دوستان همیشگی، هاله و لیلا و صالیحا قرار گذاشتیم و برای عرض تبریک به خانه مهرناز رفتیم. اولین و مهم ترین بحث محفل ما، بحث شیرین مهریه بود.
لیلا گفت:« الهی که به پای هم پیر شوند. حالا بگو ببینیم مهریه اش چقدر شد؟» قبل از اینکه مهرناز جواب دهد، هاله گفت:« خوب معلوم است برای دختر خوشگل و باسوادی مثلِ گل اندام، هزار سکه هم کم است.» گفتم :« ای بابا مهریه را کی داده و کی گرفته.»
مهرناز قاه قاه خندید و گفت:« مهریه را دامادم داد و دخترم گرفت». اولش فکر کردیم که شوخی می کند. اما بعد از این که او به جان این و آن قسم خورد، نظرمان عوض شد و فکر کردیم، داماد به قدری ثروتمند است که سر سفره عقد، هزار سکه طلا را یکجا تقدیم عروس خانم کرده است.
اما مهرناز گفت:« نه جانم، هزار سکه کجا بود؟ بعد از اینکه گل اندام ما و گل پسر، نامزد شدند، صحبت مهریه را پیش کشیدم و دامادم گفت که سفارش کرده است از مملکت شان بفرستند. فکر کردیم که رسم اینهاست که مهریه را خودشان تعیین می کنند و نقد تحویل می دهند. پس از چند روزی داماد به خانه مان آمد و جعبه ای را به عنوان مهریه به دخترم داد.
داخل جعبه پر زرق و برق ، یک جلد قرآن مجید و یک شاخه نبات و آینه کوچک نقره ای و یک سری جواهر کامل ( گردنبند – دستبند – شش دانه النگو – گوشواره – حلقه نامزدی – انگشتری و یک گل سر طلا ) بود. با دیدن داخل جعبه خشمگین شدم و گفتم:« این که نشد مهریه، مرد حسابی ما را مسخره کردی؟ مهریه را تعیین کن.»
داماد بدون هیچ ملاحظه ایی دست به جیبش برد و کیف پولش را درآورد و با خونسردی رو به گل اندام گفت:« خوب عزیزم کم شد؟ می بخشی. دوهزار یورو هم دارم، می دهم هر چه دوست داری برای خودت خرید کن. پس مهریه ات شد یک سری جواهر و یک جلد قرآن مجید و آینه نقره و یک شاخه نبات و دوهزار یورو پولِ نقد».
مهرناز گفت فکر کردم این پسر با این قد و قواره اش دارد مسخره مان می کند. خواستم بگویم مرد یعنی ارزش دختر من یک سری طلای ناقابل و دوهزار یورو پول است؟ که گل اندام ناگهان جعبه را روی میز گذاشت و بازوانش را دور گردن گل پسر حلقه کرد و صورتش را بوسید و بعد با بگو و بخند بیرون رفتند و مرا با دهان نیمه باز بر جای گذاشتند. تازه عقد هم که کردن، همین ها به عنوان مهریه ثبت شد».
از تعجب دهان مان باز ماند. این دیگر چه نوع مهریه ای است؟ لحظاتی در سکوت گذشت. بالاخره لیلا با شوخ طبعی دستی به سرش کشید و با طعنه گفت:« آه ! فکر کردم از تعجب شاخ درآورده ام. اما از شوخی گذشته انشالله که خوشبخت شوند». او بلافاصله افزود:« ببین ولی مهریه که نباشد، فردا، پس فردا، فامیل گل پسر، توی سر دخترت می زنند و…تو ناسلامتی مادرزنی. باید اعتراض می کردی».
قبل از اینکه مهرناز جوابی بدهد، صالیحا گفت:« نه جانم ، داماد هموطن ما است و آنطرف مرز، مهریه هدیه ای است که داماد به عروس می دهد. دقیقا به همان روش که دامادِ گل اندام عمل کرده است. هیچ کسی هم دیگری را به خاطر مهریه سرزنش نمی کند. من آداب و رسوم شما را در مورد مهریه نمی فهمم. کسی که هزار سکه ندارد چرا باید برای پرداختنش تعهدنامه امضا کند؟».
مهرناز گفت:« گل اندام ما خیلی هم خوشحال است از اینکه دختری است که مهریه اش را قبل از عروسی و بدون دعوا و دادگاه و طلاق، گرفته است. از قدیم گفته اند مرد راضی زن راضی گور پدر قاضی».