والدینم جدا شده اند و از کودکی با بی مهری پدر و نامادری بزرگ شدم. خوشبختانه بعد از لیسانس شاغل شدم و درآمدی دارم. از دوران دانشجویی به اصرار و پیله کردن مرد جوانی که 2 سال از من کوچکتر است تن به دوستی دادم. متاسفانه پدرش فوت کرده و این دلیلی بود بر ماندن من با او … حالا 4 سال از دوستی ما میگذره. کار مناسب نداره و کلاً شرایط ایده آلی برای ازدواج نداره. دل کندن ازش برای من سخت نیست اما اون مجنون است و شیفته منه …
من ولی چند وقتیه متوجه شدم به یه مرد دیگه علاقه واقعی دارم ولی شخصی هست که نتونستم نظرشو جلب کنم. داره 3 ماه میشه ولی ازم شماره نخواسته … میگه کسی توی زندگیش نیست. خیلی بهش علاقه مند شدم. حتی این آدم باعث شد تصمیم به ادامه تحصیل بگیرم. اما متوجه شدم اخیراً این منم که حالشو میپرسم و آغازگر گفتگو هستم و اون کشش اول رو بهم نداره … نمی خوام غرورمو فدای واکنش کمرنگ این آقای جذاب کنم. نمیخوام دوس پسرمو برنجونم. نمیتونم با مادرم زندگی کنم …
من در این گرداب چه کنم؟ چه کاری درست تره؟ نمیدونم این موضوع ربطی داره یا نه ولی من رابطه ی جنسی با کسی نداشتم … به جز اینکه چند بار محدود با دوس پسرم بوس و بغل …توی اون لحظه ها فقط ادا در می اوردم تا ناراحت نشه …اصلاً حسی نداشتم بهش …با وجود اینکه تا اندازه ای دوسش دارم.
میترا
میترای عزیز
موقعیت به نظر پیچیده ایی به دور خودت تنیدی ولی بلا و نگرانی حادی احاطه ات نمی کند. شرط اول این است که مسئولیت موقعیتی که در آن قرار گرفتی را بپذیری و به قول یک ادیب انگلیسی به نام جولیان بارنز: « از 25 سالگی به بعد نمی تونی مشکلات رو به گردن خانواده بندازی». خانواده ات و موقعیتت، هر چه که بود مربوط به گذشته است و حتماً مثل همه افراد دیگر، خط و نشان هایی از آن بر روح و روان همه ما ایجاد کرده است. در حال حاضر دختری که روبرویت در آیینه می بینی انسان جوان، تحصیلکرده، مستقل، شاغل و جذابی است که از قضا مهربان و خونگرم و دلرحم هم هست.
ولی بخش بزرگی از به قول خودت بلایی که گرفتارش شدی بر می گردد به اینکه حرفت را نمی توانی بزنی. نداشتن قدرت گفتگو و قدرت ابراز خواسته ها و احساسات و حتی تصمیم های زندگی بسیاری از افراد را می رنجاند و آنها را در مخمصه هایی قرار می دهد که می توانست اصلا بوجود نیاید. تو باید و حتما با دو مردی که که در دو سوی ترازوی کشش و دفع خودت چیده ایی به هر شکل ممکن حرف بزنی.
اگر امکانش به صورت سالم و منطقی و از موضع یک زن تحصیلکرده و موفق وجود دارد احساست را به نوبت، اول برای مردی که بخشی از زندگی ات را به هر دلیل با ا و شریک بودی توضیح دهی و صریح و با شهامت و در صلح و آرامش کامل بگویی که از این رابطه راضی نیستی و بهتر است تمام شود. هر چه زودتر مرد جوانی که تاکنون باید فهمیده باشد که نیاز و علاقه اش یکطرفه است به پایان این رابطه برسد برای او خودت بهتر است. نگران او نباش. حتما او هم از این مرحله عبور خواهد کرد. ودر نهایت به سودش خواهد بود.
در نوبت بعدی به رابطه و حس خودت به مرد جدیدی که به نظر می رسد علاقه یکطرفه ایی محور آن است دقت کنی. میترای عزیز تو باید به هر شکل ممکن حس عاطفی ات و کششی که داری را به او توضیح دهی. اگر این رابطه و نامشخص بودنش اذیتت می کند و اگر واقعاً فکر می کنی که ارزشش را دارد خودت قدم پیش بگذار و او را در موقعیتی بگذار که نظرش و حس خودش و امکان توسعه رابطه با تو را به طور جدی در نظر بگیرد. مهم این نیست که چه جوابی می دهد چون او هم حق سلیقه و احساس مستقل دارد ولی جوابش برای تو و عبور از این مرحله برزخی ضروری است.
راه دیگر این است که اگر هم می توانی و می خواهی آرام و متین صبر کن و به راه هایی که فرصتش ایجاد می شود به او نشان بده که آماده رشد و توسعه آشنایی تان هستی. این راه از این نظر خوب است که فرصت جدایی کامل با دوست پسرت را هم خواهی داشت و مسیر تغییرات مشخصی که در پیش داری با شتاب نخواهد بود.
قوی باش و به خودت و احساست عمیقا و با انضباط تمام، احترام بگذار.