گذشت

از صبح تا شب به فکر این هستیم که چطور به بچه‌ها برسیم. از مدرسه و کلاسهای متفرقه گرفته تا سلامتی‌، ورزش، تغذیه، فرهنگ و سرگرمی های پی ‌در پی‌.

همینطور که طبق معمول به وعده‌های متعدد هر روز می‌رسیدم، ناگهان یک روز، دم در، سر اینکه بچه‌ها به موقع حاضر نشدند و قبل از پوشیدنِ کفش، یک دور اضافه بدنبال هم دویدند، مثل کوه آتشفشان ترکیدم و سر به زاری گذشتم.

اشکهایم خودم را غافلگیر کرد. سکوت بچه‌ها حاکی‌از گیجی کامل در مقابل صحنه‌ای غیر قابل درک بود. سدی شکسته بود و مدتی‌طول کشید تا دوباره تکه‌های آنرا جمع کنم و توازن خود را بازیابم.

در راه ذره ذره به تجزیه تحلیل این واقعه همت کردیم. بچه‌ها خیلی‌صادقانه عنوان کردند که متوجه نبودند تاخیر زیادی در آماده شدن داشته‌اند. من به آنها گفتم که من تا آخرین لحظه موجود به آنها فرصت بازی داده بودم و لحظه‌ای  که به آنها گفتم وقت رفتن است، دیگر هیچ فرصت تامل نبود.

ولی‌هیچیک از اینها جوابگوی این نبود که چرا من اینچنین توازن خود را از دست داده بودم.

خوب که به عمق این برخورد رفتم دیدم اشکهایم نتیجه یک حس عمیق بی‌عدالتی بود. بنظر می‌رسد که در ضمیر ناخوداگاهم، برای اینکه فشار روزمره رسیدگی به آنها را مدام متحمل می شوم تبعیت بچه‌ها از درخواستم را حق بدیهی ‌خود می‌دانستم.

 گنجاندن نیازهای چندگانه بچه‌ها و خودمان در ۲۴ ساعت، کلاف سر در گمی است که هر روز باید آنرا باز کنم. حقیقت محض روزانه این است که تلاش هر روزه همچون اژدهایی است که باید مدام بر آن فائق شوم. با این وجود به خاطر اینکه همه این افکار در ذهنم انجام می گیرد از دید اعضای خانواده پنهان است. بی‌توجهی، یا بهتر بگویم، بی‌خبری بچه‌ها از این موضوع، معمولا مسبب چند تذکر برای عجله می شود ولی ‌آن ‌روز کاسه صبر لبریز شد و…

ولی ‌این بی‌عدالتی هم باید زیر سوال برده شود. اینکه من خود را وقف بچه‌ها می‌کنم آیا دلیل بر این است که آنها تابع هر درخواست من باشند؟ یک چنین برداشتی تنها می تواند بر پایه این بنا شود که بچه‌ها را مدیون خود می‌دانم!

آیا بچه‌ها باید مدیون پدر و مادر باشند؟

متأسفانه رابطه‌ای که بر پایه مدیون بودن بنا می شود رابطهِ سالمی نمی‌تواند باشد. تا وقتی‌که خود را مدیون کسی ‌حس می‌کنیم آرام نداریم تا خود را از آن  دین برهانیم. اگر آنرا  بپردازیم، رابطه خاتمه پیدا می‌کند. اگر پرداخت ناپذیر باشد، از آن کس که بار این توقع را بر دوش‌مان گذاشته رفته رفته متنفر می‌شویم یا زیر سنگینی وجدان جریحه دار شده خرد میشویم.

در یکی‌از قسمتهای سریال معروف « هاوس»1، دکتر هاوس تشخیص می‌دهد که مریض او در فکر این بوده که رابطه خود با دوست دخترش را منتفی کند. چندی بعد مریض محتاج به پیوند جگر میشود و معلوم می‌شود دوست دخترش با او همخون است. دوست دختر مریض، بی‌تامل راضی‌ می‌شود که قسمتی‌از جگر خود را بدهد تا عشقش نجات یابد.

 در حالی‌ که گذشت این دختر شجاع اشکمان را در آورده بود،  در پایان فیلم  بکباره متوجه ‌شدیم که او کاملا واقف بوده که دوستش در فکر پایان رابطه‌شان بوده و از جگر خود گذشته تا او را مدیون خود کند و رابطه‌شان را ابدی سازد.

تمامی ‌فرهنگها سرشارند از شعر و داستان بر وصف گذشت مادر در قبال فرزندانش. این گذشت را باید زیر ذره‌بین گذاشت. یک قسمتش که غریزه حیوانی ما است که نمی‌شود آن را گذشت نامید چون خودآگاه نیست. اگر بقیه‌اش هم در اِزای انتظارات متفرقه انجام شود، دیگر گذشت نیست بلکه یک نوع سرمایه گذاری است.

گذشت را در حالت مطلق و بی شرط و شروط  می توان  گذشت خواند؛ آن هم حقی‌ به گردن کسی‌ باقی‌ نمی گذارد.

بچه‌ها باید خود را آزاد از هر دینی  نسبت به پدر و مادر حس کنند. باید رها و مستقل در افق هستی ‌بال بکشند و یک ذره در بند تبعیت از پدر و مادر نباشند. باید خالقِ مطلق زندگی خود باشند تا آن گوشهٔ یگانه و نوین وجود خود را کشف  و دنیا را از آن سرشار کنند.

و ما هم  اگر از جمله والدین خوش شانسی باشیم که رابطه سالمی با فرزندان برقرار می کنند، شاید گاهی اوقات به لانه کهنه مان سرکی بکشند.


Sleeping Dogs Lie, House TV series, Season two, Episode 18, aired on April 18, 2006

www.youtube.com/watch?v=pvWyO_Mx8nM

More from مرجان سروش
هدیه والانتینِ من
امروز تولد یکی‌ از پسرهاست. چند هفته دیگر تولدی دیگر داریم. در...
Read More