دو شاعر کرمانی

 

mazhari

حمید  مظهری فوت کرد. چند روز پیش. سال 81 که به شب شعر خواجو در کرمان پا گذاشتم با دو فیگور ادبی مواجه شدم که لقب استاد گرفته بودند. مهدی قهاری نماینده شعر مدرنِ کرمان بود و حمید مظهری نماینده شعر کهن در کرمان. شعر مهدی قهاری میل به شاملو و منوچهر آتشی می کرد و در شعرهای کوتاهش به زبانی شخصی رسیده بود و شعر حمید مظهری میل به بخشی از گذشته تاریخ ادبیات می کرد و وام دار مکتب بازگشت بود.

مهدی قهاری با خنده ی گلایه آمیزی تعریف می کرد که در کتاب نامه های شاملو، اسم نامهِ شاملو به او آمده است اما این نامه به چاپ نرسیده است، یعنی اسمش در فهرست هست اما یادشان رفته نامه را بگذارند. مهدی قهاری جوری این را می گفت انگار استعاره ای است از کل هستی او.

جهان این دو فرسنگ ها از هم دور بود و مخاطبانشان نیز. اما چیزی که آن دو را به هم نزدیک می کرد خستگی ای بود که حتی در فیزیک بدنی شان هم می شد آن را دید. هر دو از قدیمی های شعر معاصر کرمان بودند و هر دو خسته. از مرگ یکی چند سال است که می گذرد و از مرگ دیگری چند روز و گرچه جای دقیق قبرِ مظهری را نمی دانم حدس می زنم توی قبرستان هنرمندان، کمی آن طرف تر از قبر قهاری باشد. بگذارید از هر کدام شعری بیاورم:

مهدی قهاری:
در حیرتم از این آفتاب
که یکسان می تابد
بر گونه ی من و
بر تپال گاو

حمید مظهری:
من امشـــــب سکوت دلم را شکستم
سکوت شبســـتان غم را شکـــــستم
قسم خورده بودم که عاشق نبــــاشم
به عشقت شکوه قســم را شکســــتم
قلـــم تا نـــگوید حدیـث جـــــــــــدایی
خـروش زبان قـــــلم شــــــــــــکـستم
عـــــــــلم کرده بودند رسوائیـــــت را
زدم تیغ و دست عـــلم را شکــــستـم
تو در دیده ی من نشسـتی به حرمت
و من هم حریم حـــرم را شـــــکـستم
ز (اشکم) ببین بی نگاه تو امشب
دلم را، دلم را، دلم را شــــــــکســتم

وب سایت مهدی گنجوی