مثل آدم بمیرید لطفن

دارم وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگی‌ام می‌شوم که ابعاد ناخوشایندی دارد. چند سال پیش با دوستان‌مان که گپ می‌زدیم حرف این بود که پدر و مادرها کم و بیش وارد محدوده‌ی پیری شده‌اند و این واقعیت اجتناب ناپذیر است که باید حواس‌مان به فرصت محدود داشتن‌شان باشد.

اما، حالا هم‌سن‌های من، خودشان کم و بیش سال‌های آخر جوانی را پشت سر می‌گذرانند و گرچه هنوز راه زیادی برای رفتن هست، ولی جسته و گریخته با اتفاقاتی مواجه می‌شویم که کم‌ سابقه‌اند و نامعمول. آدم انتظار ندارد که بشنود دوستش سکته‌ی قلبی کرده مثلن، انتظار ندارد که دوستش سرطان گرفته باشد، تومور گرفته باشد، هر درد بی‌درمان یا سخت‌درمانی گرفته باشد که تا به حال در گروه دوستان ندیده یا نشنیده.

بی‌تعارف مواجه شدن با مرگ یک دوست نزدیک برای من به مراتب سخت‌تر از مرگ کهن‌سال‌های خانواده به نظر می‌رسد، حتا پدر و مادر. من خیلی سال است که با مرگ آدم‌ها یک صلحی دارم، اما باز هم چیزی نیست که در مورد هم سن و سال‌های‌مان انتظارش را داشته باشم. الان هر از چندی تلنگری می‌خوری که حواست باشد، فاصله کم شده.

ID-10064880

حداقل دو سه دوست خیلی محبوب دارم که این‌جا را می‌خوانند و حسابی سیگاری‌اند. به عنوان قدم اول از همین تریبون اعلام می‌کنم که از تصور مواجه شدن با سرطان ریه‌های‌شان قلبم درد می‌گیرد، اصلن قابل تصور نیست برایم.

از همین تریبون به‌شان یک ماه فرصت می‌دهم هر غلطی‌ می‌کنند بکنند، ولی سیگار را تعطیل کنند، یعنی در سنی هستند که خودشان می‌دانند تا همین حالا هم خیلی آسیب زده‌اند به بدن‌شان، اصولن دیگر اجازه ندارند تنهایی فکر کنند.

با این نوع روابطی که بین ما حاکم است، حالا موظفند نهضت ترک هم‌زمان راه بیندازند، موظفند تا یک جایی سالم بمانند الاغ‌ها. متوجهید؟ متوجهند؟

مرگ اجتناب‌پذیر نیست، اما مثل آدم بمیرید لطفن، اگر شد. نگران نباشید، زندگی اجازه نخواهد داد بی‌هیجان تا ته خط برویم.

سی و پنج درجه

FreeDigitalPhotos.net

Written By
More from کیوان
پذیرایی سرد
دبستان بودم. یک ظهر جمعه گرم در اواخر بهار بود. پدر و...
Read More