به تابلو خیره شده ام اما بیشتر از جزئیات بصری نقاشی، اسم این اثر نقاشی است که ذهنم را درگیر کرده است : L’origne du monde مبدا دنیا … اثر گوستاو کوربه
با خودم فکر می کنم بی شک عنوان اثر بخشی لاینفک از اثر است. اگرعنوان را از این نقاشی حذف کنیم اثر را ناقص و بی روح کرده ایم. ضروریست برای ارتباط با نقاش و اثرش به عنوان نقاشی توجه کامل داشته باشیم در غیر این صورت تلاش نقاش را در برابر چشمانمان به اثری پورنو و بی معنی تنزل داده ایم.
نام این نقاشی ناخودآگاه مرا از دل فرانسه پرتاب می کند به مسجد جام در شهرستان تربت جام و خاطره پیرزن خادم مسجد. پیرزن مسکینی که برای توصیف برابری همه ی آدمها در پیشگاه آفریدگار ساده و عامیانه گفت: «دختر جان، همه ی سرهای عالم از اون روزنه ی تنگ و تاریک بیرون آمده اند.»
موزه را ترک می کنم. نقاشی اما ذهن مرا ترک نمی کند. نقاشی ای که به نظر زیبایی کم اهمیت ترین جنبه آن است. نمایش عضوی نه چندان زیبا اما بی اندازه مهم در حیطه ی هستی انسان. و جسارت مردی که بی پروا چشم ها را به دگرگونه دیدن این اندام دعوت می کند. مبداء دنیا. سرچشمه ی همه سرهای عالم!
هوا سرد است و من اینجا روی سن ایستاده ام. در تقاطع زمان ها و مکان ها. نقاطع دیروز و امروز. آن روزگار پرمشقتی که این شهر- پاریس- و محافل هنرییش بر کوربه نقاش واقعگرای خود روا داشتند با امروز . امروز که نقاشی اش با دقت و وسواس در موزه اورسی محافظت می شود.
تقاطع تربت و پاریس … تقاطع دو فرهنگ با دو فرم … بیانی و بصری … و یک سئوال که مدام در ذهنم تکرار می شود: «چرا نمایش معنا در فرم بصری اغلب چنین چالش برانگیز است؟»