ماجرای عشق نیما و نشاط

اسمش نشاط بود و واقعاً چیزی جز نشاط نبود. نگاه ها بود که به سمتش می چرخید. آزاد بود و رها. دقیق و هشیار. با همه خوش و بش می کرد. حواسش همه جا بود، همه حرکات را زیر نظر داشت. سبکبال آمده بود تا به همه بگوید خودتان باشید. راحت باشید. بخندید. نترسید. ماسک های تان را بردارید. برقصید و زندگی کنید.

قلب پر شور نشاط ولی آن شب بیشتر می تپید. می دانست نیما هم خواهد آمد. اما چرا بر چشمانش کنترلی نداشت؟ چرا سراسیمه به دنبال نیما می گردد؟ چرا دوباره خود را به دردسر می انداخت؟ مگر نه اینکه تازه آرامش خود را باز یافته بود؟ مگر نه اینکه در حال ترمیم وجود صد تکه شده اش بود. مگر نه اینکه با خودش و خلوتش راحت بود؟

نیما وقتی رسید مهمانی گرم و شلوغ بود. فقط نیمی از وجود نیما آنجا بود. افکار درهم و شلوغ به ذهنش هجوم می برد. چطور به خودش اجازه داد تا به این مهمانی بیاید؟ چرا می خواست کنجکاوی اش نسبت به نشاط را پاسخ دهد؟ چرا می خواست از نزدیک نظاره گر او باشد؟ مگر نه اینکه چند صباحی است خودش را بازیافته است؟ چرا دوباره به کنجکاوی مجال تاخت و تاز داده بود؟ چرا؟

نشاط در فرصتی مناسب وارد حلقه رقص شد و همانجا بود که متوجه نیما شد. چندین بار چشم های شان با هم تلاقی کردند و گریختند. چندین بار شیطنت کردند و گریختند. اما چشمان شان از تلاقی ترسید.

نیما بعد از کمی رقص، کنار جمعی ایستاد. هم به حرف های آنها گوش می داد و هم به ترانه ایی که با پایان گرفتن دورِ رقص شروع شده بود. نیما دلش می خواست ترانه تازه ایی بشنود. آهنگی که شادش کند. نیما هر چه سریعتر می خواست نشاط را بشناسد.

رقص با آهنگ دیگری از سر گرفته شد. آهنگِ رقصِ خیلی غمگینی در سالن مهمانی پیچید. سنگینی موسیقی و دل های شکسته نیما و نشاط باعث شدند تا آنها از هم فاصله بگیرند.

نیما می ترسید. نشاط تردید داشت. شاید هر دو به این فکر می کردند که « عشق سوء تفاهمی شده که با یک متاسفم گفتن فراموش می شود».

نیما و نشاط می دانستند و می دیدند که صف جدایی ها، طولانی تر از پیوندهاست.

broken heart 2

با آنکه چشمان شان چیز دیگری می خواست ولی واکنشی نسبت به هم نشان ندادند. از کنار هم گذشتند بدون آنکه بی گدار به آب بزنند.

Written By
More from کیانا
چرا بعضی ها از سکس می ترسند
سنگ صبور خان یا خانم آبتین هستم. امسال وارد 18 سالگی ام...
Read More