از عباس سلیمی انگیل بیش از صد مقاله، خاطره و داستان منتشر کرده ایم. ولی یکی از شخصی ترین و تلخ ترین آنها داستان « تف به روی شیرین» است که نمونه مشخصی است از شیوه تفکری که در این نوشته ابراز می کند. انگیزه نوشتن این مقاله بعد از دیدارش از موسسه « بنیاد امید مهر» که پناهگاه دختران بی سرپرست و آسیب دیده ایرانی و افغانستانی است برایش ایجاد شد. او دعوت شده بود تا دربارهی اشتراکات فرهنگی و تاریخی دو کشور صحبت کند.
توقع من از فمینیستهای ایرانی
در کشورهای مشابه ایران، پدیدههایی چون قتلهای ناموسی و تجاوز، که گسترده ترین و وحشیانهترین ستم علیه زنان و دختران ایران و خاورمیانه در جریان است، نیاز به تمرکز بیشتر بر روی آگاهی سازی و فرهنگ سازی دارد.
هر چند ریشهکن کردن این خصلتهای شوم، بیش از همه بر عهدهی دولتهاست. اما در جوامعی که دولتمردانش در قبال انواع فروپاشیهای اخلاقی و اجتماعی سکوت کردهاند و یا بهتر بگویم، سر خود را زیر برف کردهاند، طبعا حضور در این عرصه، می تواند از اصلی ترین هدف های کسانی باشد که برای برابری حقوق زن ایرانی تلاش میکنند.
فمینیسم غربی
فمینیستهای غربی و تمام کنشگران حوزه زنان در غرب، نظریاتشان بر پایهی جامعهای است که در آن زندگی می کنند. آنان شیوه زیست و جهان خودشان را میبینند و به حق، بر مبنای آن نظریه پردازی میکنند. جهان غرب حتی پیش از انقلاب صنعتی و در تمام قرون وسطی، ساختاری متفاوت از قبیله داشت. فئودالیسم غربی همانندی چندانی با زندگی قبیلهای نداشته است. در دوران مدرن هم «فرد» عنصر پایهای شیوه زیست غربی بود و میتوان گفت که آنان هیچ گاه واحد اجتماعی «قبیله» را تجربه نکردهاند.
فمینیسم، مانند هر ایسم دیگری، اگر نتواند ساز و کارهایِ پاسخگو، تاثیرگذار و ویژه جوامع خاورمیانه را بیابد و اگر نتواند خود را با شرایط محیطی بِروز و همراه کند، بی گمان دستاوردی نخواهد داشت و یا دستاوردهایش کمرنگ خواهد بود. به عبارتی، برگردان آرای نظریه های فمینیست های غربی لازم است و در دراز مدت تاثیرگذار. حالیا برای این درد فعلی و حاضر و آمده چه باید کرد؟
حرکت زیرپوستی و گام به گام
مرد در جوامع قبیلهای، در دفاع از ناموس خود، موجودی است مجبور. مطلقا مجبور! در چنین جوامعی، انگ و ننگ یکی است و یک سزا دارد. همه میدانیم که چنین تفکری احمقانه است، اما کسی که خود را بخشی از یک قبیله میداند و یا فرهنگ قبیلهای بر ارکان زندگی و جهانبینیاش حاکم است، سخن ما همان اندازه برایش احمقانه جلوه میکند که رفتار او برای ما. طبعا نظریه پردازان غربی چنین جامعهای را درک نکردهاند. مردی که عضوی از قبیله به حساب میآید، اگر یکی از زنانِ زیر مجموعهاش تابوشکنی کند، مثلا با مرد دیگری بگریزد، کشتن آن زن یا دختر را حق خود میداند. حقی کاملا طبیعی. مانند رفتن به مستراح و قضای حاجت! حتی مردانی که رفتار خود و کشتن زنان را اشتباه میدانند، باز هم جو حاکم بر قبیله آنان را مجبور به قتل میکند. اگر پدر نکشد، برادر میکشد. اگر برادر نکشد، عمو میکشد و این وظیفه تا آخرین مرد قبیله زنجیروار ادامه دارد. در فیلم عروس آتش، حمید فرخ نژاد که چهرهی امروزی و نسبتا اگاه یکی از افراد قبیله است، دیالوگی تاریخی دارد. میگوید: «مرد عشیره بودن سخت است»!
بسیاری از خانوادههای ایرانی در شهرهای کوچک و روستاها، به خاطر فرار دخترانشان از خانه و یا معضلاتی از این دست، مجبور به مهاجرت شدهاند. کسانی که نتوانستهاند دختران خود را بکشند، امکان زیستن در قبیله را هم از دست دادهاند. آمار قتلهای ناموسی، آمار شوهر کشی، فرار از خانه و کار کردن دختر بچههای خیابانی مو بر تن همه سیخ میکند.
مثلا خوب است فمینیستهای ایرانی این حقیقت را در نظر بگیرند که آموزش زنان و دختران مناطق قبیلهای، یا مناطقی که به ظاهر از زیست قبیلهای فاصله گرفتهاند اما هنوز درگیر فرهنگ قبیهای هستند، کم هزینهترین راه چاره است؛ باید به این زنان و دختران آموخت که فرار از خانه مساوی است با مرگ. باید به آنان آموخت که قوانین قبیله را یک شبه زیر پا نگذارند. باید حرکت اصلاح طلبانه و گام به گام را به آنان آموخت. باید از ظرفیتهای قانونی، سنتی و حتی دینی نهایت استفاده را برد. باید به زنان در جوامع قبیلهای آموخت که برای دستیابی به حقوق خود، در کوتاه مدت چشم بر برخی از حوق ثانوی ببندند.
برای رسیدگی به امور زنان آسیب دیده و یا مبارزه با قتلهای ناموسی و … باید آستین بالا زد. این میدان به کار عملی نیاز دارد. به راهاندازی سازمانهای مردم نهاد و بنیادهای گوناگون. به آموزش خانوادهها از مرد تا زن. از مادر و پدر به فرزندان. کسی که در این عرصه کار میکند، اگر میخواهد تاثیرگذار باشد، باید از حداقلها بهره ببرد. شعار سیاسی در جاهای دیگر لازم است اما کسی که میخواهد به امور زنان آسیب دیده در جامعهای، مسلمان، شرقی، جهان سومی و… رسیدگی کند، باید در درجهی اول از تمامی امکانات بالقوه قوانین ناقص همین جامعه شروع کند.
امیدوارم شاهد رشد نوعی از فمینیست ایرانی باشم که فرهنگ زنان و مردان ایرانی را شناخته باشد، دردهای واقعی اکثریتی که حق ابراز وجود ندارد و به حقوق خود واقف نیست را بشناسد. دردهای اصلی زن ایرانی را در فضای گسترده ( روستاها و تمامی شهرهای کوچک و بزرک) ایران ببیند و بفهمد و در راستای درمان آن دردها گام بردارد. در راستای درمان آن دردها نظریه پردازی کند و در راستای درمان آن دردها کتاب بنویسد.
یک نمونهی عینی
«بنیاد امید مهر» در اواسط دههی هشتاد، تاکنون صدها دختر آسیب دیدهی ایرانی و افغانستانی را از گرداب اجتماع نجات داده است.
چند روز پیش که به این بنیاد دعوت شدم ، به عینه دیدم که «دو صد گفته چون نیم کردار نیست» چه کلام بجایی است! گردانندگان این بنیاد نیز ترجیح دادهاند که کار کنند. برخی از دختران از خانوادههای فقیری هستند که در این بنیاد آموزش داده میشوند و بسیاری هم دختران ایرانی و افغانستانی هستند که اگر کلاسها و خوابگاه بنیاد امید مهر نمیبود، جایی بجز خیابان نداشتند.
پانوشتها:
واژگان و اصطلاحاتی نظیر فعالان جنبش زنان، فمینیست، کنشگران حوزهی زنان و … را به یک معنا تحت عنوان « فمینیست ها»به کار بردهام.
دو جستار دربارهی فلسفهی سیاسی فمینیسم، جین منسبریج و دیگران، نیلوفر مهدیان، نشر نی، چاپ اول، تهران، 1387