اولین باری که جنیفر را دیدم یک دل نه صد دل عاشقش شدم. این اتفاق شبیه آشنایی پدرم با مادرم بود. آنها نیز در اولین دیدار پی بردند که برای هم ساخته شده اند. یک ماه نگذشت که جنیفر در نیویورک کار گرفت و شهرمان کلیولند را ترک گفت. به بهانه دیدن برادرم به نیویورک می رفتم تا او را ببینم. می دانستم که او تنها کسی است که برای همیشه دوست خواهم داشت ولی به شدت می ترسیدم. بالاخره دل به دریا زدم و در یکی از سفرها ها در فرصتی که پیش آمد حرف دلم را در میان گذاشتم
مثل نوجوانها بی اختیار فقط به ذهنم رسید که بگویم از او خوشم آمده است و او هم با چشم مهربانش به راحتی گفت من هم همینطور. در ظرف کمتر از یکسال در نیویورک ازدواج کردیم. هنوز پنج ماه نگذشته بود که به سرطان پستان مبتلا شد. وقتی که جنیفر خودش را با غم بیکرانش آماده شیمی درمانی می کرد به من چشم دوخت و گفت بدون تو نمی توانم از پس این بیماری بر بیایم. به هم نگریستیم و برق عشق به هر دوی مان گفت که همه چیز روبراه خواهد شد. عشق ما ابدی شد ولی…
همه امید و انگیزه ام این بود که این مسیر زیبا و دردآلود برای ماندگاری عشق خودمان را، به زیباترین و واقعی ترین شکل ممکن ثبت کنم. متاسفانه همسرم بعد از چهار سال دوباره سرطانش برگشت و فوت کرد. اما این تصاویر به سرعت در جهان منتشر شد و روحیه بخش بسیاری از مردان و زنانی شد که در حال جدال با سرطان هستند.
Photographer: Angelo Merendino Title: The Battle We Didn’t Choose: My Wife’s Fight with Breast Cancer Location: United States
http://socialdocumentary.net/exhibit/Angelo_Merendino/1287