در دوره و زمانه ما، کلمه «فمینیست» بلافاصله مجموعهای از احساسات بسیار متنوع و حتی متناقض را در ذهن شنونده یا خواننده تداعی میکند. شاید برای همین، نویسنده کتاب «الهامِ ناگهانی»، خانم «کورتنی سولیوان»، از دوستان و همکارانِِ نویسندهاش میخواهد به این پرسش پاسخ دهند که چه وقت و به چه دلیل مشخص به این یقین رسیدند که فمینیست هستند؟
اما قبل از مرور و معرفی کتاب، فکر کردم خوب است که خودم هم به این پرسش جواب دهم و بگویم که چگونه فمینیست شدم.
به همین دلیل اجازه دهید به خاطر بیآورم شش ساله بودنم را، که به اتفاق مادرم جاده باریک کوهستانی شمال ایران را پشت سر میگذاشتیم تا به روستای ییلاقی و اجدادی مان برسیم. من ذوقزده بودم چون مادرم قول داده بود در مدت سهروزی که در روستا خواهیم بود، بزغالهای را برای همبازی شدن با من، تهیه کند.
سفرهای هرساله به روستای ییلاقی بیشتر از هرچیز برای من یادآور مارمولکهایی است که در هر گوشه آفتابی روستا، بیحرکت لم داده بودند یا مارهای سیاه و کوچکی که شکمهایی قلمبه از شکار روزانه داشتند. باوجود هیجانهای کودکانهای که از آن سفر داشتم، به خاطر میآورم که دستان مادرم نیز پر بود از دو سبد مملو از داروهایی که او برای مردم ده میبرد.
یادم میآید در طی اقامت چند روزه در روستا، گاهی به همراه بزغاله و مادرم به حیاط خانه اقوام مادرم در روستا میرفتیم. گاه هنوز وارد حیاط خانهنشده، صدای داد و فریاد و گریه میشنیدم. در همانجاها بود که مادرم با صورت گَر گرفته، با ملایمت و گاه با تَشراز مردِ خانه میخواست که زن و فرزندانش را کتک نزند.
یادم نمیرود وقتی شبهای روستا کاملاً ساکت میشد و از جنب و جوش میافتاد، باز این من و مادرم و بزغالهام بودیم که از کوچهها و خانههای گلی با فانوس و پاکت داروها عبور میکردیم تا به بالین پیرزنی یا پسر بچهای برسیم که به سختی سرفه میکردند.
مادرم سواد اکابریاش را وقتی حدود ۴٠ سال داشت در مدرسه فرزندانش آموخت. من مطمئن هستم او کوچکترین آشنایی با کلمه فمینیست نداشت ولی هر سال در هنگام بازگشت ما از سفر روستا، با خود پسر یا دختر نوجوانی را به خانه میآورد تا در شهر برایشان در خیاطخانه یا مدرسهای کار پیدا کند. بارها شاهد آن بودم که مادرم، پسران نوجوان ییلاق اجدادیاش را در مراکزی چون آتشنشانی شهر، شهربانی و ارتش ثبت نام میکرد.
بعدها در دوران نوجوانی بود که جملات و نصیحتهای مادرم به دختران روستایی و حتی به خواهرانم را میشنیدم که میگفت: «توسریخور و ذلیل خواهید شد اگر کار و حرفهای نداشته باشید. اگر سواد و شغل نداشته باشید محتاج شوهرانتان خواهید شد.»
با قضاوت کنونیام میتوانم بگویم برای مادرم تفاوتی بین دختر و پسر وجود نداشت. او شاید به طور غریزی می دانست که در محیط نابرابر کسی مصون نخواهد بود. برای همین همه این محدودیتها وهشدارهایی که هر روز مادرم به رخ خواهرانم میکشید، شاید به عمد و از روی قصد در حضور من اتفاق میافتاد.
در شبهای ماه رمضان که بهانه دلپذیری برای من و سایر پسران همسن و سال محله ایجاد میکرد تا نیمهشب در محله بچرخیم، وقتی به خانه بازمیگشتم مادرم مرا به خواهرانم نشان میداد و میگفت: «ببینید چه فرق بزرگی بین شما و برادرتان هست. او میگردد و میچرخد و چشم و گوشش هر روز و هر شب بازتر میشود ولی شما مجبورید در خانه بمانید.»
همه اینها را گفتم تا به این حقیقت اشاره کنم که روش تربیتی مادرم باعث شد من تفاوت فاحشی بین دختر و پسر قائل نباشم. به همین دلیل از همان دوران نوجوانی تاکنون، با دختران و زنانی که رفتار مستقل و متکی به خود دارند احساس راحتی بیشتری میکنم. برای همین هیچوقت هم بهطور مشخص نفهمیدم چه وقت و چه اتفاقی مرا بر آن داشت که به خودم بگویم که یک فمینیست هستم..
بعد از این مقدمه طبق معمول طولانی اجازه دهید برگردیم به کتاب «الهام ناگهانی» که نویسنده آن، خانم کورتنی سولیوان، از ٢٨ زن و یک مرد نویسنده درخواست کرده است درباره رویداد مشخصی بنویسند که منجر به فمینیست شدن آنها شده است.
در یکی از مقالات کتاب، یکی از نویسندگان به یاد میآورد که به او گفته بودند دختر خانواده حق ندارد با پدرش به شکار برود. او ۱۱ ساله بوده که با سرسختی تمام به پدرش میقبولاند تا با آنها به شکار برود. نویسنده مقاله اذعان داشت از وقتی خود را در آینه، با لباس شکار و تفنگ دیده بود احساس کرد که فمینیست شده است.
زنی دیگر نوشته است یک روز کلوپ موسیقی تیم فوتبال مدرسه، به او اجازه نمیدهد که شیپور بزرگی را که به عنوان ساز موسیقی مردانه شناخته شده بوده با خود حمل کند. در این لحظه بود که او در عمل به این یقین رسید که باید مشکلی در سیستم اجتماعی باشد که او را کمتر از مردان میشناسد.
من نمی دانم تعرف مشخص فمینیسم چیست چون بهویژه در نیم قرن گذشته، همیشه فراز و نشیب و افراط و تفریطهای خود را داشته است و به دلیل تفاوت فرهنگها، طبقات اجتماعی و خصایص فردی، همچنان متنوع و گاه متناقض خواهد ماند. مهم این است که می دانم انگیزه اصلی فمینیسم تلاش برای زندگی اجتماعی بهتر و برابر است و در نهایت هم برای مردان و هم برای زنان، زندگی فرخندهتری به ارمغان میآورد.
Click, When We Knew We Were Feminists, Edited by J. Courtney Sullivan
http://jcourtneysullivan.com/site/click-when-we-knew-we-were-feminists/
http://www.amazon.com/Click-When-Knew-Were-Feminists/dp/1580052851|
J. Courtney Sullivan is a Brooklyn-based writer whose work has appeared in The New York Times, New York magazine, Elle, Glamour, Cosmopolitan, Allure, In Style, Men’s Vogue, the New York Observer, Tango, and in the essay anthology The Secret Currency of Love
.