
در طی صد سال گذشته احمد کسروی و صادق هدایت دو متفکر ایرانی بودند که کل سیستم متوهم و خرافی شیعه را در معرض نقد جدی قرار دادند.
کسروی در کتاب «شیعه گری» می نویسد: نخستین بار جعفر صادق، امام ششم شیعیان بود که گفت باید خلیفه از طرف خدا باشد و چون خودش را منتخب خدا می دانست و البته از سر ترس و ریا، نام خلیفه را به امام تغییر داد. او بود که برای اولین بار برای گرفتن «خمس» صحبت از «مال امام» کرد.
کسروی معتقد بود گزافه گویی و حتی کفرگویی امامان شیعه به مرور گسترش بیشتری پیدا کرد تا آنجا که مدعی شدند «معنی قرآن را جز ما نداند و هر کس نداند باید از ما بپرسد» و «هر کس امام زمان خود را نشناسد بیدین از دنیا رفتهاست»
کسروی با صراحت تمام در کتابش نوشت که در تشیع صحبت از «دلیل خواستن» و چیزی را به «داوری خِرَد سپردن»، از نخست نبوده، و اکنون هم نخواهد بود».
کتاب «شیعیگری» انتقاداتش محدود به اوایل تاریخ تشیع نیست و تاریخ صفویه و قاجاریه را نیز شامل میشود. ولی در دورانی این کتاب انتقادی منتشر گشت که نه رسانه عمومی وجود داشت نه سواد خواندن در بین اکثریت مردم ایران.
صادق هدایت هم تقریبا در همان دوره با نوشتن قصه هایی در باره تسلط فراگیر خرافات مذهبی در بین عموم (عوام)، سعی کرد غیرمستقیم بنیان های قرون وسطایی درون تقیه و ریای شیعه را به نمایش بگذارد.
هدایت در کنار قصه هایش در دو کتاب «نیرنگستان» و «کاروان اسلام» با نگاهی انتقادی و هجو آمیز به ریشهها و پیامدهای خرافات تکثیر شده توسط روحانیون میپردازد.
ظهور تفکر چپ در ایران که طبیعتا می بایست نگاه عقلانی را در جامعه ۸۰ سال پیش ایران گسترش دهد نه تنها کمکی به مسیر انتقاد از تشیع نکرد بلکه به ضدیت ارتجاعی شیعه با غرب، پهلوی و حتی یهودیت میدان بیشتری دادند.
