
اعطای حق رای به زنان، تشکیل سپاه های دانش، بهداشت و ترویج، خانه های انصاف و خانه های فرهنگ روستایی، تاسیس کانون پرورش فکری، ایجاد انجمن های شهر و روستا و ده ها طرح دیگر که پهلوی دوم از حدود ۷۰ سال پیش انجام داد باید آنقدر کافی بود که طبقه متوسط کوچک و رو به رشد کشور را به پشتیبانان سیستم توسعه کشور تبدیل کند.
توسعه عظیم راه شوسه، پلها و راه اندازی سازمانهای دولتی شهرداری ها، شهربانی ها و بیمارستانها و دانشگاه ها فرصت بی نظیری بود برای تحصیلکرده ها و فرزندان متمولین قدیمی که در مزایده های فراوان مربوط به ساختارسازی کشور شرکت کنند و طبیعتا سود ببرند.
متاسفانه بورژوازی ملی ایران به جز بخش تکنوکراتها به طور مستقل شکوفا نشد. یک بخش بزرگش جذب روشنفکران مذهبی از آل احمد و شریعتی شد و طرفدار نهضت آزادی و مجاهدین گشت. یک بخش بزرگ دیگر از بورژوازی ایران توسط حزب توده بلعیده شد. باقیمانده بورژوازی آن موقع، بازاری ها بودند که چشم دیدن کفش ملی و فروشگاه های زنجیره ایی را نداشتند و بنا به خصلت سنتی مذهبی شان کاملا به سمت روحانیت و ارتجاع مذهبی چرخیدند.
فرهنگ مسلط بر بورژوازی ایران حتی آنها که خارج کشور درس خوانده بودند نیز تحت تاثیر اخلاقیات شیعه در زمینه تقدس فقر و تثبیت سنت های موجود بود. در واقعیت، بورژوازی ایران اگر چه از تغییر و تحولات سازندگی کشور سود می بردند ولی از به هم خوردن سریع سنت ها و بويژه قدرت و استقلال زنان زیاد راضی نبودند.
بورژوازی ملی ایران به همین دلایل، ماهیت وجودی اش را تسلیم دو نوع آرمانخوایی قهقرایی مذهبی و چپ استالینستی کرد.
جبهه ملی تنها شانس کشور و شاه بود ولی ذاتا خصلت های اشرافی شان قوی تر بود و تحت تاثیر اشرافزاده وطن پرست مصدق، ملی بودن را در برکناری حکومت پهلوی دید و به مرور به یکی از دو جناح روشنفکر مذهبی و حزب توده کشیده شد و مسیر طبیعی اش نتوانست توسعه یابد.
شاه تنها ماند چون طبقه پشتیبان واقعی اش یعنی بورژوازی ملی و سکولار تقریبا شکل نگرفت. آنقدر که حتی بورژوازی جسور درون بهائیت و یهودیان ایران نیز تیدیل به بورژوازی ملی نشدند. محمد رضا پهلوی بعد از آن فهمید که فقط به خودش تکیه کند و تربیت پسرش برای زمامداری کشور تنها امیدش شده بود.



