اولین جواب علمی و طبیعی برای این سوال که چرا میمون مثل انسان سانان تحول پیدا نکرده این است که آنها قادر به تطبیق کامل و موفق برای بقا در محیط خود بودند.
برای مثال شمپانزه که از نظر ژنتیک بسیار نزدیک به انسانها است از حدود یک میلیون سال پیش قابلیت های جسمی شان به حدی از تطبیق پذیری با زندگی رسید که ضرورتی برای تغییر پیدا نکرد.
اما انسان امروزی که حدود ۳۰۰ هزار سال پیش به وجود آمده است چرا و براساس چه ضرورتها و تغییراتی به سرعت از بقیه انسان سانان و میمونها کاملا جدا شده است.
وقتی دانشمندان به اجداد انسانها دقت بیشتری نشان داده اند دیده اند که اولین تفاوت اساسی آنها با بقیه این بود که از روی درخت پایین آمده اند. شاید منطقه زندگی شان درخت هایش کاهش یافته بود و برای رفتن از یک درخت به درخت دیگر باید قدمهایی برمی داشتند.
انسان راست قامت که جد اصلی انسان امروزی است شست پاهایش به خاطر راه رفتن رو به جلو قرار گرفته بود. انسانی که روی زمین ایستاد و بعد آواره و مهاجر سرزمین های دیگر، برای بقا به ناچار مدام تغییر و تحول پیدا کرد.
یاد گرفت آتش را مهار کند و گوشت و غذای پخته میل کند. شکمش کوچکتر شد و به خاطر دستیابی به پروتئین های قابل هضم، مغزش بزرگتر شد.
تغذیه راحتتر، باعث کاهش ضخامت زبان در دهان شد و توانست پس از آن در گلویش و به کمک چرخش زبان، صداها و اشاره هایی قابل کنترل تری برای حرف زدن و انتقال تجربه خود به بقیه پیدا کند.
و بعد به ضرورت یاد گرفت دست از کوچ نشینی بردارد و کشاورزی را یاد بگیرد و یکجا نشین شود.
به همین خاطر طبیعتا وقت بیشتری نسبت به مثلا گوریل پیدا کرد که ۱۶ ساعت از روز در حال جویدن گیاهان است.
این یعنی وقت بیشتر برای گفتگو و انتقال دانش به همدیگر و از همه مهمتر دقت در اتفاقات طبیعی و رسیدن به اختراع و کشف بیشتر و …
موجودی مثل مورچه نیز از دید طبیعت موجود کاملی هستند و نیازی به تحول اساسی ندارد.
ما انسانها از حدود ۶ میلیون سال پیش به دلایل بسیار از اجداد مشترکی که با میمون سانان داشتیم جدا شده ایم و رسته جدیدی به نام انسان سانان را آفریدیم که به مرور به انسان خردمند کنونی رسیده است. انسانها به هزاران دلایل، راه تطبیق و موفق شدن به سلطه شان بر کل سیاره زمین منجر شده است. آیا ما موفق تر از سایر حیوانات و میمون سانان هستیم را باید صبر کرد و دید.
انسانی که روی زمین ایستاد و بعد آواره و مهاجر سرزمین های دیگر برای تطبیق و بقا شد به ناچار و برای بقا مدام تغییر و تحول پیدا کرد. یاد گرفت آتش را مهار کند و گوشت و غذای پخته میل کند. شکمش کوچکتر شد و به خاطر دستیابی به پروتئین های قابل هضم، مغزش بزرگتر شد.
تغذیه جدیدتر و راحتتر، باعث کاهش ضحامت زبانش در دهان شد و توانست پس از آن توانست در گلویش و به کمک چرخش زبان صدها و اشاره هایی قابل کنترل تری برای صحبت کردن و انتقال تجربه خود به بقیه پیدا کند.
و بعد به ضرورت یاد گرفت دست از کوچ بردارد و کشاورزی را یاد بگیرد و یکجا نشین شود. به همین خاطر طبیعتا وقت بیشتری نسبت به مثلا گوریل پیدا کردکه ۱۶ ساعت از روز در حال جویدن گیاهان است. این یعنی وقت بیشتر برای گفتگو و انتقال دانش به همدیگر و از همه مهمتر دقت در اتفاقات طبیعی و رسیدن به اختراع و کشف بیشتر و …
بر اساس تعریف عمومی از فرگشت و یا تکامل، موجوداتی اصلح هستند که قدرت بقا و قدرت تولید مثل پایداری داشته باشند. بسیاری از میمون سانان و اجداد قدیمی تر انسان که به نظر می رسد درجا زده اند عملا جزو انواع وسیع حیواناتی هستند که به تطبیق موفقی با طبیعت پیرامون رسیدند. موجودی مثل مورچه نیز از دید طبیعت موجود کاملی هستند و نیازی به تحول اساسی ندارد.
ما انسانها از حدود ۶ میلیون سال پیش به دلایل بسیار از اجداد مشترکی که با میمون سانان داشتیم جدا شده ایم و رسته جدیدی به نام انسان سانان را آفریدیم که به مرور به انسان خردمند کنونی رسیده است. انسانها به هزاران دلایل، راه تطبیق و موفق شدن به سلطه شان بر کل سیاره زمین منجر شده است. آیا ما موفق تر از سایر حیوانات و میمون سانان هستیم را باید صبر کرد و دید.