خاطرات حمام زنانهِ ما پسرها

شما را نمی دانم ولی من که ۶۰ سالگی را تازگی ها رد کرده ام جزو ایرانیانی هستم که همراه مادرم به حمام عمومی زنانه هم رفتم.‌ خاطرات و تصاویری که از ان موقع ها دارم شاید بخشی از آن متعلق به خودم باشد و بخشی از آن مربوط به نقل قول و خاطرات پسران دیگری است که بعدها در دبستان و راهنمایی شنیدم.

دوران ما و قدیمترها، مجله و عکس و تلویزیون و سینما عمومیت نداشت و به ندرت نوجوانان و حتی مردان جوان، امکان دیدن عکس یا نقاشی زن لخت را داشتند. بیشتر این تخیلات مربوط به اندام خصوصی زنان یا در ذهن خود ما ایجاد می شد یا متاثر از شایعات، ترانه های عامیانه و جوکها بود. بخش از این تصورات مربوط به دوران کودکی ما پسرها و تجربه دیدن زنان در حمام عمومی بود.

من شخصا یادم نمی آید وقتی همره مادرم به حمام می رفتم احساس خاص یا متفاوتی جز حمام رفتن در من ایجاد می شد. بویژه که در سنین کودکی همزمان گاهی همراه پدران مان به حمام عمومی مردانه هم می رفتیم.

ولی از وقتی که از ورود ما پسران کوچک به حمام زنانه جلوگیری می شد به خودی خود این سوال به صورت خام در ذهن مان شکل می گرفت که چرا؟ سوالی که چند سال بعد توام می شد با نقل قول های تابو مانند سایر پسران و تجربیاتی که آنها از دیدن بدن زنان در حمام داشتند.

تا آنجا که قدرت حافظه من اجازه می دهد دو مورد را تقریبا مطمئن هستم که خودم دیده بودم و آن را بارها برای دوستانم در محله و درون کلاسها نقل کرده بودم.

اولین تصویری که از زنان در درون حمام داشتم این بود که می دیدم خیلی از آنها شانه های سیاه یا رنگی نظیر قرمز و سبز و بنفش داشتند که موقع ورود به حمام یا رفتن به سمت دوش روی موهای پایین شکم شان قرار می دادند. برای من آن موقع نصب شانه روی عضو خصوصی شان هیچ توجه غیرعادی ایجاد نمیکرد ولی رژه زنان با شانه های شان به نظرم خنده دار بود.

مورد دومی که بارها دیدم و هنوز احساس ناخوشایندی از بوی آن در خاطرم مانده اتاقکها یا دوش هایی بود که زنان درون آن ماده خمیری سفید یا خاکستری ( واجبی) را وی قسمت خصوصی شان می کشیدند. یا آنها را زیر دوش می شستند.

نسل های قدیمی تر ما مردان، تقریبا هیچ منبع تصویری برای تخیلات جنسی نداشتیم و بدن زن بیشتر شبیه یک پدیده موهوم و اسرار آمیز بود.. متاسفانه هیچ اطلاعات جنسی یا اشاراتی مبنی بر شعور جنسی نیز برای ما وجود نداشت. نه مدارس حرفی در باره اش می زدند و نه پدران مان…



نقاشی درون رختکن حمام زنانه در تفلیس گرجستان

Written By
More from ناشناس
همیشه از مرگ می‌ترسیدم
ترس از مرگ و نابودی محض، دارد مرا فلج می کند. شاید...
Read More