طنز تلخ یک روز عادی از زندگی یک ایرانی

بعد از اینکه بیشتر از یک ساعت و نیم تو صف بنزین بودم اومدم خونه که دیدم همسایه ها تو حیاط جمع شدند. نگو که آب هم قطع شده و زنگ زدند به یکی که با نیسان، آب چشمه برای محل میاره. یک میلیون گرفت و هزار لیتر آب تو مخزن ریخت.

قرار شد در مصرف آب صرفه جویی کنیم تا لااقل آب برای پکیج و رادیاتور ها داشته باشیم و در یک تصمیم هوشمندانه قرار شد که فعلا حموم نریم و اگه شماره دو داریم یا بریم تو پارک های عمومی یا خونه ی پدر مادرمون! که خانم احترامی گفت شوهرم دست خودش نیست یهو شماره دویش می گیره که با خرد جمعی به این نتیجه رسیدیم که فعلن پوشک ببنده تا ببینیم چیکار می کنیم !😎

صبح هم با سلام و صلوات دخترم رو به مدرسه بردم متوجه شدیم بعد از اینکه ساعت ده شب اعلام کردند مدارس بازه ساعت یازده شب فهمیدند افت گاز دارند و مدارس رو تعطیل کردند.

توسط والدین دم در مدرسه، همه اموات جمهوری اسلامی رو جلوی چشم آوردیم و به خونه برگشتیم.

از اونجایی که گاز اصناف شهر رو قطع کردند تا لنگ ظهر خوابیدیم. یعنی می خوام بگم تو مملکتی زندگی می کنیم که نه تنها سر کار رفتن ما دست خودمون نیست حتی اختیار ..یدن مون رو هم نداریم!

اصلا من رو ول کن خودت نمی خوای به پایان سلام کنی میمان؟😒

Written By
More from ناشناس
همیشه از مرگ می‌ترسیدم
ترس از مرگ و نابودی محض، دارد مرا فلج می کند. شاید...
Read More