من نباید عاشق می‌شدم

دو سال از مسمومیتم می‌گذره. اون موقع اسمش رو گذاشته بودم عشق. الان که فکر می کنم انگار خل شده بودم. یه آدم ۲۸ ساله موفق بودم. چند نفر توی یه شرکت بزرگ برای پروژه ام کار می کردند. توی اوج غرور و حس خوب نسبت به خودم بودم.

هفته ایی دو روز حتما باشگاه می رفتم. شیک و به روز… مدام با دوستام توی سفر و گشت و گذار بودم.

اما یهو مثل سیل جلوم سبز شد. به طرز وحشتناکی جذاب بود. از همون لحظه منو غلطوند توی یه سیلاب احساسات… پیش خودم میگفتم از این بهتر نمیشه. چقدر من خوشبختم.

ولی یه چیزی درست نبود. غریزه ام بهم می گفت این عشق نیست. از ماه سوم عملا منو میگذاشت تو حالت معلق. یه دفعه غیبش می زد. دو هفته پیداش نبود. بعد دوباره مثل سیل سرازیر می شد. مثل موم تو دستاش بودم. اسیر عشق بودم.

نمی دونم چرا اینطوری بود. شاید حالش خوب نبود. شاید اذیت شده بود و قصد انتقام داشت. شاید معتاد بود. هر چی بود فرق زیادی نمیکرد چون من که خودم رو آدم عاقل و موفقی می دونستم به دامش افتادم.

هنوز بعد از سه سال نتونستم این نفرتی که ازش دارم رو از خودم دور کنم. اون کار و موقعیت رو از دست دادم. از تک و تا افتادم. بی حوصله ام. ورزش که اصلا حرفش رو نزن….

دلشکسته عزیز

تو عاشق شده بودی. این یعنی وجودت برای صمیمیت، دلدادگی و محبت ظرفیت داشت. عشق یک رفتار طبیعی و سالم هست. عشق خیلی وقتها برای اغلب آدمها فرجام خوبی نداره ولی این اصلا مهم نیست. مهم این هست که عشق رو تجربه کردی. باید جدا کنی عشق رو با سرانجامش …

قلبی که نشکنه به درد نمی خوره…

مسمومیت اون تجربه تلخ رو از خودت دور کن. برگرد به اون قله ایی که روش ایستاده بودی. ریشه ات رو توی زندگی قوی کن. دوباره تلاش کن بهترین خودت باشی و اصلا نترس.

دفعه بعد که سیل عشق اومد شک نکن که آماده تر از دفعه قبل هستی.

Written By
More from بهمن
الان هیچی نمانده نه غرور نه مردانگی نه احساس
یکی و دوست داشتم بعد از مدت ها وقتی فهمیدم ازدواج نکرده به...
Read More