هر گوشه از تهران شخصیتی دارد

برای من هر یک از محله های تهران هویتی مستقلی دارند. گاهی فکر میکنم آریاشهر جوان مودبی است که دریک بوتیک پیراهن ها را مرتب می کند و شب قهوه می خورد و تا دیر وقت رویاپردازی می کند.

سعادت آباد مردِ جوانی است که سیگارش را خاموش می کند و در مجلس مهمانی لیوان شراب را در دست گرفته و به دختر جوانی پیشنهاد رقص می دهد.

شهرک غرب، زن میانسال هنوز جذابی است که هنگام پیاده شدن از ماشین عینک گرانبهایی به چهره می زند تا چروک های دور چشمانش را پنهان کند.

یوسف آباد مرد میانسال موقری است که کتابش را شب می بندد و در کتابخانه می گذارد و ساعتش را برای جلسۀ فردا کوک می کند.

عباس آباد مرد ثروت مندی است که نمایشگاه ماشین دارد و پشت میز نشسته و روزنامه اقتصادی می خواند و به دوستش زنگ می زند تا برای آخر هفته دورهمی داشته باشند.

میدان انقلاب مردی با موهای جوگندمی است که استاد دانشگاه است و مدتِ کوتاهی زندانِ سیاسی بوده و گرچه کمی اخم آلود است اما وقتی برایت حرف می زند گذشت زمان را فراموش خواهی کرد.

میدان آزادی، عاقله زنی است که روی بالکن نشسته است و سیگار می کشد و به شهر نگاه می کند و چایی اش را هورت می کشد.

تجریش پیرزنِ زیبا و ثروتمندی است که بچه ها و نوه هایش هر هفته به خانه اش می آیند و سر میراث دعوا می کنند و او آرام اشک می ریزد.

چهار راه ولیعصر مرد هنرپیشه ای است که حالا دوره اش تمام شده و دیگر خانه نشین شده است. در قفسۀ کتابهایش مجلات قدیمی را نگه می دارد و عصرها به کافۀ دوستش می رود تا خبرهای جدید را بشنود و قهوه ای بخورد.

لواسان مردِ پیرِ آرامی است که کت شلوار خوش دوختی پوشیده است و گاهی برای رسیدگی به امورِ املاکش به ایران می آید و عصایش را هنگام قدم زدن محکم به زمین می زند.

پاسداران زن محجبه ای است که گرچه حواسش هست که موقر به نظر برسد اما همواره تمام زیورآلات خود را بیرون می اندازد و پایش را جوری روی پایش می اندازد که مارک کفشش دیده شود.

جردن نوجوان کمی چاقی است که کفش های اسکیتش را به دیوارِ اتاقش آویزان کرده است و سخت دارد برای امتحان آیلتس آماده میشود.

More from پژواک کاویانی
آن زمان که من پادشاه جهانم بودم
برای من صمیمی ترین جای جهان خانه ام نیست، تختم است. تختِ...
Read More