تورم و گرانی و فاجعه فقر عمومی رمق مردم رو گرفته. یعنی هر توصیه و روانشناسی و مثبت اندیشی جلوی این فاجعه رنگ میبازه.
هر امید و انگیزه ای کشته میشه وقتی طرف نگاه کنه که حتی حیات نباتی اش به خطر افتاده، وقتی زندگیش شده نگرانی قوت لایموت.
دائم در حال حذف، حذف گوشت، مرغ، برنج، لبنیات از سفره غذا. سر کردن با نان و سیب زمینی، هر روز و هر روز.
آها امروز خوشبختم، میتونم همراهش پیاز داغ هم داشته باشم و شاید گوجه ای بر سر سفره شرم و خجالت پدری یا مادری. بچه میگه پس کی مرغ میخوریم و این میشه وعده والدین برای خوشبختی در آینده ای نه چندان دور!
با کاهش ارزش پول و آب شدن حقوق و درآمد در کسر کوچکی از ماه تازه اگر درآمدی باشد فقر مثل مرضی بر آدمها سایه میندازه. مثل کرونا بین آنها فاصله میندازه مثل جذام جسم آدمها رو میخوره مثل خوره روانشون.
بیخود نیست آدما خشمگین و بیرحم میشن، برمیگردن به غریزه تنازع بقا. اخلاق انسانی افت پیدا میکنه و پرخاشگری دور بر میداره.
در این اوضاع دیگه هرگونه توقع مهر و مدارا یعنی یه توقع غیرمعقول… یعنی بی خبری از احوال آدمها… آدم نگران و حریص به غذا، دنیا رو جور دیگری میبینه، دنیایی تاریک و درنده که من اگه توانش رو دارم باید با چنگ و ناخن و دندان سهمم رو بگیرم وگرنه …
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد هیچ شفقت فامیلی نمونده .دوست و همسایه و همشهری که دیگه هیچ. در این بهمن دهشتناکی که راه افتاده همه چی در حال سقوطه… مثل برگهای درختان پاییزی. خزان امید و آرزها آبستن زمستان شورش برای زندگی است.