کلاس دوم راهنمایی بودم، نماز جماعت توی زیر زمین مدرسه مون برگزار میشد، همیشه هم بوی لش و لجن میداد، یعنی وقتی وارد زیر زمین میشدی سردرد میگرفتی، قشنگ، بوی تعفن جوراب بچه ها رو می تونستی در همه فضای زیرزمین استشمام کنی و حالشو ببری!
بعضیا اینقدر جورابشونو نشسته بودند که سفت و شق شده بودند و میشد آثار کپک زدگی و رد شوره عرق پا رو با چشمان غیر مسلح ،مشاهده کرد! یه بار دو زنگ اول رو معلم نداشتیم و همش فوتبال بازی کرده بودیم و بشدت خسته شده بودم.
مکبر مدرسه اونروز غیبت داشت و مدرسه نیومده بود، معلم پرورشی مون پاشد گفت بچه های عزیز، کی میتونه مکبری بکنه؟ گلهای باغ زندگی توجه دارین، کی بلده؟ هیشکی دستشو بلند نکرد من یکم دست و پاشکسته بلد بودم دستمو بلند کردم و گفتم آقا ما یه ذره بلدیم!
گفت پاشو بیا عزیزم، بیا که دیر شد…پیش نمازمون یه آخوند سیدی بود که معلم دینی و قران هم بود، رفتم دقیقا بالای سر حاج آقا وایستادم و با صدای نخراشیده ای گفتم قدقامت الصلوه، الله اکبر تدبیرالحرام:)))) همه بلند شدند و شروع کردن به نماز خوندن.
منم هی اشتباه میخوندم و جلو میرفتم، صفحنو الا و لمن عمده الله اکبررررر! آخونده وقتی رفت سجده، یهو با کف دستش کوبید به پام و گفت الله اکبر پوووف، الله اکبر یا ابلفض! عینهو مجسمه تا آخر اون چهار رکعت نماز از جام تکون نخوردم که نخوردم!
آخونده فشارش افتاد، حالش بد شد، حالت تهوع بهش دست داد و سرش گیج میرفت، دیگه نتونست نیمه دوم نمازو ادامه بده و پا شد تلوتلوکنان از زیر زمین بیرون رفت!
خود معلم پرورشی وارد میدون شد و اونم آخر نماز، با رنگی پریده برگشت بهم گفت پنج نمره عملی کلاست پرید مرتیکه بو گندو، باید کَت بسته پرتت بکنند وسط میدون جنگ، بین دشمنها، با بمب شیمیایی هیچ فرقی نداری لامصب، از جلوی چشمام گمشو ببینم…