سربازی که رفتم اسمش را توی کلاهم نوشته بودم

بچه که بودم پائیز با انارهایش از راه می‌رسید
بزرگ تر که شدم دختر همسایه بود
سربازی که رفتم اسمش را توی کلاهم نوشته بودم
فرمانده جریمه ام کرد که هفت شب کشیک بدهم
یادش بخیر، آن وقت ها دوستت دارم‌ها را نمی‌گفتند کشیک می‌دادند

Written By
More from امید
خطرات عاشق شدن
می گویند عشق وقتی اتفاق می افتد که دو نفر، عین دو...
Read More