بچه که بودم پائیز با انارهایش از راه میرسیدبزرگ تر که شدم دختر همسایه بود سربازی که رفتم اسمش را توی کلاهم نوشته بودمفرمانده جریمه ام کرد که هفت شب کشیک بدهمیادش بخیر، آن وقت ها دوستت دارمها را نمیگفتند کشیک میدادند