خانمه به نجار محله شون سفارش یه کمد میده. بعد چند روز کمد آماده میشه و نجار میفرستدش واسه خانمه. فرداش خانمه زنگ میزنه نجار و میگه کمد خرابه و هی صدا میده. بیا تعمیرش کن.
نجار میره خونه خانمه. کسی خونه نیست جز خانمه. نجار کمد رو بررسی میکنه و میگه این کمد که صدا نمیده! پس کو صدا؟
خانمه میگه وقتی اتوبوس واحد از اینجا رد میشه اون موقع شدیدا صدا میده و به نجاره میگه اتوبوس ده دقیقه دیگه میاد رد میشه. شما برو تو کمد تا بهتر ایرادش رو بفهمی.
نجار میره تو کمد….یهو شوهر زنه، ناغافل سر میرسه! خانمه شدیدا هول میکنه! شوهره میفهمه نجار محل رفته تو کمد. نجار رو از تو کمد در میاره و یقه اش رو میگیره و بهش میگه اینجا چکار میکنی مردک؟
نجاره با ترس و لرز میگه باور میکنی اینجا منتظر اتوبوس شرکت واحدم که بیاد! بخدا اگه باور کنی…
یه رفیق دارم سی و چند سالشه. خیلی با شخصیت، باهوش، مهربون و انسانه. هنوز هم ازدواج نکرده تو این سن.
یه رفیق دیگه ای دارم که درآمدش تقریبا خوبه ولی خونه اجاره ایی و ۴۸ متری اش رو با یه فرش ۶ متری و لختی اونور فرش رو با یه رویه فرش آفتاب خورده فرش کرده! نه معتاده و نه ولخرج!
بعضیا دلیل شون برای رفتارشون به همون عجیبی دلیل اون نجاره است! بیاید هیچوقت از کسی نپرسیم چرا جدا شدی. چرا ازدواج نکردی. درآمدت چقدره؟ چرا اینکارو کردی و یا نکردی!
به خدا خیلی ها خجالت زده میشن از این سوال ها و درد میکشن. خیلی ها تو کمد یه خونه نشستن و منتظر اتوبوس! شرمنده شون نکنیم.
اون داستانی که تعریف کردم ظاهرن جوک بود ولی وقتی من شنیدمش، نتونستم بخندم. تصور چهره خجالت زده نجار خنده دار نبود و نیست! سر نکنیم تو زندگی هیچکس! بگزاریم اون بدبخت های مظلوم تو کمد باشند. فقط دعا کنیم اتوبوس زودتر برسه که بیش از این شرمنده خودشون و دیگران نشن! حرف های هست برای نگفتن!