چند سالی هست که از ایران اومدم بیرون و توی یکی از کشورهای اروپایی زندگی می کنم. مدتها در فراز و نشیب موندن و گرفتن اقامت گذشت. آن چند سال رو کلا تنها بودم و هیچکسی رو نداشتم تو زندگیم و یک جورایی باهاش خو گرفته بودم. تا پارسال که سمیرا اومد تو زندگی ام.
یک سالی با هم بودیم و تو این مدت چند باری بحث کوچیک داشتیم ولی زود دوباره خوب می شدیم. همش می گفت که بیشتر به او توجه کنم ولی من پیش خودم فکر می کردم که این توجه رو بهش میدم تا اینکه هفته پیش یک جر و بحث جدی داشتیم و از هم جدا شدیم. تو این هفته حس تنها ترین آدم روی زمین رو دارم. به حرفاش که فکر میکنم میبینم حق داشته بیشتر جاهاش. ولی اونم ی جاهایی منو کلا نادیده می گرفت.
دوبار بهش زنگ زدم و درصدد جبران برآمدم ولی می گه اون رابطه دیگه واسش تموم شده. دوباره تنها شدم ولی به توان صد.
سلام داریوش عزیز
رابطه با جنس مخالف برای فرار از تنهایی، یک رابطه سالم و متعادل نیست.
یکسال با هم بودید و این مدت، فرصت کافی برای شناخت شخصیت هر دوی تان نسبت به همدیگر بود.
خیلی جدی در باره رفتن او و به هم خوردن رابطه تان فکر کن. اگر می توانی متوجه شوی که آن حس جالب و جدی و عمیق در بین شما دیگر وجود ندارد پس زندگی خودت و آن دختر را تلف نکن … فراموشش کن
اگر دوستش داری و راحتی و می خواهی زندگی ات را با وی سر کنی دوباره برو و درخواست بازگشت به رابطه بده ولی جدی و محترم باش. گدایی محبت نکن. دلایلت را برای زندگی مشترک توضیح بده … اگر همچنان علاقه ایی به رابطه مجدد نداشت به تصمیمش احترام بگذار.
سعی کن این حقیقت را هم بپذیری با هر که باشی، همچنان تنها خواهی بود. پس این دفعه نگاه متفاوتی به مجردی ات داشته باش. سعی کن در حد ممکن این حس و تشخیص را در خودت تقویت کنی که تنهایی و مجردی با هم فرق دارند.