آدمها از هم انرژی می دزدند

Nighthawks by Edward Hopper-1942
Nighthawks by Edward Hopper-1942

ديشب كافه خلوت تر از هميشه بود. برگهاي زرد كف پياده رو و صداي سحر آميز خش خش آنها باعث شد دیرتر از همیشه به كافه برسم. گمانم بقيه مشتري ها هم داشتند به ياد خيابان وليعصر شهر خودشان برگ لگد مي كردند و خيال پردازی.

مردي و زني كه همزمان با من داخل شده بودند درست پشت ميز مقابلم نشسته اند و با جديت مشغول صحبت هستند. هر دو در حوالي سي سالگي. مرد چانه پهن و پيشاني بلندي دارد. موهاي كوتاه و قهوه اي، چشم هاي روشن و تني سالم دارد. ولي نگاهش كه مي كني، بي انگيزگي و خستگي را حتي از لباس پوشيدن بي قيدش ميفهمي. سطح انرژي اش حوالي صفر است .انگار همين الان از قبر گريخته و اولين جايي كه آمده همينجاست.

زن، اما، بمب انرژي است. به مردم اروپاي جنوبي (اسپانيايي يا پرتغالي) مي زند. پوست تيره و چشمهايي به رنگ اقيانوس، آبي خيلي تيره. موهاي سياهي كه توي پيشاني اش ريخته. و تن بي قراري كه مرده را توي قبر مي جنباند بلاشك…

سرم را مي گردانم و ليوان قهوه عربي غليظم را دم دماغم مي گيرم. يك نفس عميق و يك نيم جرعه. دلم نمي آيد تمامش كنم لامصب را. هم بويش را دوست دارم و هم تلخي گس گونه مزه اش را.
تلويزيون روي ديوار همينطور يكريز وسوسه ات مي كند براي خريدن چيزي.
انگار من امشب با وسوسه ها محاصره شده ام.

نگاهم به ميز مقابل برمي گردد. مرد و زن دارند جمع مي كنند كه بروند. ولي انگار آدم هاي نيم ساعت قبل نيستند. مرد، خطوط چهره اش موازي و آرام شده اند. به وضوح شانه هايش پهن تر شده و چشمهايش مي خندد. و زن، پريشان و درمانده. حس ناخوشايند التماس را در چشمهايش مي شود ديد. و تنش، حتي گردن لخت باشكوهش  ديگر انگار نمي خندد. تمام شده انگار. جاي رژ لب ماسيده اش بر لبه فنجان را قرمز مي بينم و مابقي تصوير سياه و سفيد مي شود …

بايد باور كنيم كه در دوران قحطي انرژي به سر مي بريم. منظورم از انرژي آن تعريف فيزيكي اش نيست. منظورم حس و حال است. در هر دوره قحطي٬ دزد زياد مي شود و ما، دور و برمان پر شده از دزد انرژي. از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان؛ خودمان هم گاهي مختصر سرقتي مي كنم.

از وقتي كه من، مدير بخش کوچکی از يك شركت فكسني شده ام  و سه تا خُل وضع تر از خودم زيردستم کار می کنند، يا تو  که مدرک دكترايت را از دانشگاه ده بالا گرفته ایی. مارك لباس زيرمان و دوربين دنده عقب ماشين مان و مستراح فرنگي نيمه اتوماتيك خانه جديدمان براي مان شده ابزار دزديدن انرژي از مردم، همه ما شده ايم دزد كيسه به دستي كه فخر مي فروشیم و انرژي مي دزدیم.
.
بايد چشمه هاي قديمي كسب انرژي ام را دوباره بازيابي كنم. آلبوم پريچهر معين ام كجاست؟ كتاب هاي تن تن را همين امروز از انباري بالا خواهم آورد. دلم شنيدن اذان موذن زاده اردبيلي می خواهم. وقت و بي وقت به كساني كه دوست شان دارم زنگ خواهم زد فقط براي اينكه بگويم دلم براي شان تنگ شده و همه تلفن ها را جواب خواهم داد و از همه مهمتر خواهم خنديد. از ته دل. بلند بلند …

قسمت اول   قسمت دوم   سوم

More from امیر نراقی
دو نوع زن که مردها را می گریزانند
پنج سال شده که توی این شهر در غرب کانادا زندگی می...
Read More